نظامی در مخزن الاسرار، ضمن اشاره به داستان هاروت و ماروت دو فرشته الهی که در قرآن مجید آمده و جریان آن بدین قرار است که در سرزمین بابل سحر و جادوگری به اوج خود رسید و باعث ناراحتی و آزار و اذیّت مردم گردیده بود. خداوند دو فرشته را به صورت انسان مأمور ساخت که عوامل سحر و طریق ابطال آن را به مردم بیاموزند، تا بتوانند خود را از شرّ ساحران بر کنار دارند. نظامی با اشاره به آن نسخه آموزشی که دارای منشأ آسمانی است؛ شعر خود را برآن برتری داده و میگوید:
سحر حلالم سحری قـوت شد نسخ کن نسخه هاروت شد
شکل نظامی که خیال منست جانور از سحر حلال منست
( همان: ۱۴۲)
عطّار، درمظهر العجایب، ضمن اظهار سپاس به درگاه خداوند، برای نعمت شاعری که به او عطا گردیده است، شعر خود را سحر حلال مینامد. او در این ابیات منزلت و جایگاهی بسیار عظیم برای شعر و نظم قایل است و آن را مقصود همه انسانها مینامد. :
خداوندا مرا انعــــــــام دادی ز بحر حیرتم صــد جام دادی
خداوندا تـــرا حکم جـلالست از آنم شاعـری سحر حلالست
خداوندا ز تــو گفتم عطایست که اوراد ملایک در سمـایست
خــداوندا مـرا نظمی روانست که مقصود همـه انسـانیانست
( عطار، ۱۳۸۶: ۱۸)
عطّار، معتقد است که شعر یکی از ارکان مهّم نظم خداوند است که در جهان آفرینش به وجود آمده است. او بر این باور است که شعر و شاعری بر اساس خواست پروردگار است که به بعضی انسانها داده شده و او نیز در این زمره است و هرگز قدمی بر خلاف مشیّت آفرینش خود که تقدیر شاعریست، بر نداشته است:
خداوندا توام این نطق دادی نظام ملک عالـــــم را نهادی
خداوندا تو میدانی که عطّار نرفته یک قــدم بی نظم اسرار
( همان: ۱۸)
خاقانی نیز به قیاس اقران، شعر خود را سحر حلال مینامد و بر خود میبالد که چنین توانایی و خلاقیّتی در شاعری چون او تا کنون پا بر مدار دایره شعر و شاعری نگذاشته و او در این فن، گوی سبقت از همگنان ربوده و کسی چون او در این فن نبوده است:
بر شعرا نطق شـد حـــــرام به دورت سحر حلال آنکه با دم تــو مضاف است
سحر بین شعـر و شــعــــرها بشکن کان طلب اقـــــــچه سوی گاز فرست
(خاقانی، ۱۳۸۷: ج۱: ۱۹۷۰)
عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه قلب ضرابان شــعر از من پذیرد کیمیا
(همان: ۱۳۰)
او معتقد است که شعر او چون سحر است وکسی تا کنون چنین شیوهای در سخنسرایی ابداع نکرده و او در این کار منفرد و بینظیر است :
ایـــن شعـــــــر وداعـی از زبــــانم سحر است و کس این بیان ندیده است
( همان: ۱۳۰)
انوری با تلمیح بسیار زیبا ودلنشینی ضمن مدح ممدوح خودو برتری نهادن شعر ممدوح بر شعرخود، به طور غیر مستقیم نیز شعر خود را میستاید و آن را سحر مینامد:
نه شعرست سحرست از آن مینیارم که نزدیک موسی عمران فرستم
( انوری، ۱۳۷۶: ۴۴۰)
انوری، به زیبایی، چشمان معشوق را به سحر حلال، تشبیه میکند و ضمن آن نیز شعر خود را سحر حلال مینامد که در وصف سحر حلال چشم او به نظم در آمده است:
شعر من سحر شد و شد به کمال از پی آن که همی وصف جمالت به کمال تــو کنم
چشـــم تو سحر حلالست و حرامست مرا شاعــری هرچه نه بر سحر حلال تو کنم
( همان: ۴۷۹)
او با اشاره به حرام بودن سحر و ساحری که در اسلام بر آن تأکید شده است، شعر خود را هرچند سحر حلال مینامد ولی ادراک معشوق را به خاطر عظمت تقدّسش بر صحیفه ذهن حرام تلقی میکند و به زیبایی میگوید:
خود ادراک تو بر خاطر حرامست گرفتم شعر مــن سحر حلالست
( همان: ۲۲۹)
انوری به حق، خود را در انواع فنون صاحب نظر میداند. رقیبان خود را در انواع فنون به مسابقه و آزمایش دعوت میکند. او در این میان شعر خود را که «سحر حلال» مینامد از جمله مواردی بر میشمارد که حاضر است با حریفان در این میدان نیز آزمایش دهد:
وگــر نرد و شطرنج خواهی ببازم حـــریفانه سحـــر حلال از روانی
( همان: ۵۲۹)
انوری بر این باور است که شعر نیرویی حیرت آور است که با وحی پهلو میزند. او معتقد است که انسان راهی را که به مدد و توان هوش، نمیتواند طی کند در هنگام الهام شعر به راحتی میسپرد. او در تحیّر است که این توان شگرف را چه بنامد. سحر یا پیامبری؟
چــون به وقت هوشیاری برنیـایی با فـــواق گاه مستی با حریفان چونهمان ره نسپری
من نمیدانمکه اینجنس ازسخن رانام چیست نی نبوّت میتـوانم گفتنش نی ساحـری
( همان: ۵۱۰)
ناصرخسرو، ضمن اظهار تفاخر به شعرخود که معتقد است او شعر و شاعری را نظم و آرایشی نوین و بیمانند داده، شعر خود را سحر حلال توصیف میکند و میگوید:
چه چیزی است؟ چیزی است این کز شرف رسولش لقب داد «ســـــحر حلال»
عــــروس سـخـــن را نــــدادهاست کس بجز حجت این زیب و این بال و یال
سخن چـــــون منش پیش خواندم ز فخر به صدر انـــــــدر آمد ز صف النعال
سخــن کــرکسی پــیــر پــرکـنـده بـود به من گشت طاووس با پر و بـــــال
(ناصر خسرو، ۱۳۸۷: ۴۱۴)
ناصر خسرو با اظهار مفاخرههای آتشین و برتری دادن شعر خود نسبت به دیگر شاعران پیشین و معاصرش در سخنوری، شعر خود را سحر حلال توصیف میکند که گوش دانا را مینوازد و گوش حسود را کر و زبان او را الکن میکند:
نام سخنهای من از نثر و نظم چیست سوی دانا؟ سحـر حلال
گر شنوندی همی اشعـــار من گنگ شدی رؤبــه و عجاج لال
ور بـه زمین آمدی از چرخ تیر برقلم من شده بودی عیـــــال
( همان: ۵۱۰)
۵-۳-۷- تعبیر شعر به معجزه
پایان نامه خانم زابلی ویرایش شده اصلی- فایل ۲۲