۵٫ کشتن زنان و فرزندان کافران نیز مباح است و کودکانشان، همیشه در آتش خواهند ماند.[۲۸]
خوارج، هر کسى را که به لشکرشان مىپیوست، مىآزمودند؛ به این صورت که اسیرى از مخالفانشان را به وى مىدادند و به او مىگفتند او را بکشد؛ اگر مىکشت، او را تصدیق مىکردند؛ اما اگر خوددارى مىکرد، او را منافق و مشرک مىشمردند و مىکشتند.[۲۹] آنان امیرالمؤمنین على (ع) را به شهادت رساندند؛ با این توجیه که وى به دلیل پذیرفتن حکمیت کافر شده است و باید کشته شود.[۳۰] چنین عقایدى سبب شد که خون، مال و ناموس مسلمانان لگدمال این گروه شود و تمامى سرزمینهاى اسلامى از نگاه آنان کفرستان شمرده شود. این در حالى بود که آنان به ظواهر اسلام مقید بودند. بسیارى از آنها قائم باللیل و صائم بالنهار بودند؛ اما چنانکه پیامبر گرامى اسلام (ص) پیشبینى کرده بود، با موضعى که دربارهى مفهوم ایمان گرفتند، از دین خارج شدند و امروز به جز نامى، از آنها باقى نمانده است. قرائت خوارج از مفهوم ایمان، نه تنها در حوزهى عمل ویرانىهاى بسیارى را بهوجود آورد، بلکه در واکنش به این نظریه، دیدگاه مرجئه شکل گرفت که در نقطهى مقابل اندیشهى خوارج قرار داشت و توسط امویان بهشدت ترویج شد. «ارجا» در لغت، به دو معنى بهکار رفته است: تأخیر و امید.[۳۱]
مرجئه معتقد بودند که عمل، متأخر از ایمان است و به همین سبب، هیچ ربطى به ایمان ندارد؛[۳۲]. و نقل می کنند فردى از امام صادق (ع) پرسید: کمترین اندازهى ایمان چیست؟ امام فرمود:« اینکه به یکتایى خداوند و رسالت پیامبر گرامى اسلام (ص) شهادت بدهد و اقرار به اطاعت کند و امام زمان خود را بشناسد. کسى که چنین باشد، مؤمن است».[۳۳]،[۳۴] علامه حلى در شرح کلام خواجه، این نظر را تأیید کرده است.[۳۵] فاضل مقداد نیز چنین عقیدهاى دارد.[۳۶] مرحوم مجلسى در بحار مىگوید: «ایمان، عبارت است از تسلیم خداوند بودن و تصدیق به آنچه نبى آورده است، به زبان و قلب».[۳۷]،[۳۸]
بهطور خلاصه، با توجه به آنچه گفته شد، در تاریخ اسلام سه انحراف مهم در تعریف اصطلاحى ایمان دیده مىشود: خوارج (تلازم ایمان و عمل)؛ مرجئه (عدم تلازم میان ایمان و عمل) و معتزله (منزله بین المنزلتین). همهى این دیدگاهها نیز بهسبب مغایرت با اندیشهى اسلامى، از میان رفتهاند.[۳۹]
در حوزهى نظرى، اندیشهى تکفیر در چند قرن گذشته، ریشه در دیدگاههاى ابنتیمیه و محمد بن عبدالوهاب دارد و وهابیت و دیگر گروههاى تکفیرى، دیدگاه تکفیرى خود را از ابنتیمیه گرفتهاند. ازاینرو، براى فهم دیدگاه تکفیرى وهابیان، باید ابنتیمیه را نقطهى عزیمت شکل گیری گروه های تکفیری قرار داد.
دیدگاه ابنتیمیه دربارهى تکفیر نیز همانند سایر اندیشههاى وى، لبالب از تعارض و تضاد است؛ بدین معنى که با مراجعه به برخى از آثار ابنتیمیه، وى را شخصیتى ضدتکفیر مىیابیم؛ اما او در برخى دیگر از آثارش، چنان تیغ تکفیر را بر فرق جامعهى اسلامى فرو مىآورد که انسان شگفتزده مىشود و در جمع میان آراى تکفیرى و ضدتکفیرى وى باز مىماند.
ابنتیمیه در برخى از کتابهاى خود، ازجمله «مجموع الفتاوى»، بهتفصیل دربارهى اقسام تکفیر، شرایط تکفیر و حرمت تکفیر سخن گفته است. با نگاهى به این بخش از سخنان ابنتیمیه، وى را مىتوان چهرهاى ضدتکفیرى قلمداد کرد. ابنتیمیه ابتدا تکفیر را به دو بخش «مطلق» و «معین» تقسیم مىکند. «تکفیر مطلق»، در مورد کلام، فعل یا اعتقادى است که با مبانى اسلام در تضاد و تناقض است؛ همچنین بهصورت مطلق به کسى که چنین دیدگاهى داشته باشد، کافر اطلاق مىشود؛ اما فرد خاصى مورد نظر نیست.
«تکفیر معین»، حکم به تکفیر شخص معین و خاصى است که عملى را در تضاد با اصول و مبانى اسلام انجام داده است و بهسبب وجود شروط تکفیر در وى و نبودن مانع، کافر خوانده مىشود: «وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»؛[۴۰]
و البته عداوت گروهى نباید شما را بر آن دارد که از راه عدل بیرون روید. عدالت کنید که به تقوا نزدیکتر [از هر عمل] است؛ و از خدا بترسید، که البته خدا به هرچه مىکنید، آگاه است. بهگفتهى ابنتیمیه، باید میان تکفیر مطلق و معین، تفاوت قائل شد؛ یعنى چنین نیست که هرکس فعلى را که منطبق با کفر بود انجام داد، کافر است. هر فردى که در مسألهاى از امور اعتقادى مخالفت کرد، بهمعنى هلاکت وى نیست. گاهى شخص مخالف، مجتهدى است که در اجتهاد خود خطا کرده است و خداوند وى را مىبخشد؛ و گاهى دربارهى موضوع، آگاهى و علم کافى ندارد و به همین سبب، حجت بر وى تمام نشده است؛ و گاهى حسناتى که دارد، سیئات وى را پوشش مىدهد.[۴۱] ابنتیمیه در تبیین تفاوت میان تکفیر مطلق و معین مىگوید: آنچه بزرگان سلف گفتهاند که اگر کسى فلان چیز را بگوید، حکمش فلان است، ناظر به تکفیر مطلق است و صحیح است؛ اما باید میان تکفیر مطلق و معین تفاوت گذاشت. و این نخستین مسألهى بزرگى است که میان امت موجب نزاع شده است و آن، مسألهى «وعید» است. [۴۲]
آیات وعید در قرآن مجید، به صورت مطلق بیان شده است؛ مانند این آیه: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا»؛[۴۳] و همچنین گزارههایى مانند: کسى که چنین کند، چنان خواهد شد. تمامى این موارد، امور مطلق و عام هستند و این همانند گفتهى سلف است که کسى که چنین بگوید چنان است. اما گاهى وعید به واسطهى توبه، حسنات، مصائبى که جبرانکنندهى گناه است و یا شفاعت مقبول نسبت به فرد معین، منتفى مىشود.[۴۴] ابن تیمیه در جایى دیگر بیان مىدارد که حتى برخى از دیدگاههاى جهمیه- که از نظر وى، بهصورت مطلق کفر است- مانند اعتقاد به خلق قرآن، انکار رؤیت خدا و انکار حضور خداوند بر عرش، موجب نمىشود که معتقد به این امور نیز کافر باشد؛ مگر آنکه حجت بر تکفیر وى تمام باشد.[۴۵] او همچنین عقاید باطنیه را کفر مىداند، اما حکم به تکفیر افراد باطنى را مشروط به ثبوت شروط تکفیر و از میان رفتن موانع تکفیر دربارهى آنان مىداند.[۴۶]
ابنتیمیه در جایى دیگر، تکفیر افراد معین را- هرچند دیدگاههاى بدعتآمیز داشته باشند- جایز نمىشمارد و فتوا مىدهد که هیچ کس نمىتواند احدى از مسلمانان را تکفیر کند، هرچند خطاکار باشند، تا وقتى که حقیقت براى آنها تبیین شود و شبهه زدوده گردد.[۴۷]
وی برای توجیه نظرات خود، تهمتها و افترائاتى را به شیعه نسبت مىدهد که واقعیت ندارند؛ مانند اینکه شیعه، عامهى مهاجرین و انصار را تکفیر مىکند؛ درحالىکه چنین نیست و بسیارى از مهاجرین و انصار، نزد شیعه بسیار عظمت دارند. وى همچنین ادعا مىکند :« شیعه خون مخالفان خود را حلال مىداند؛ ذبیحهى آنان را حرام مىشمارد؛ مایعات و روغنى که اهل سنت به آنها دست بزنند، نزد شیعه نجس است»؛[۴۸] [۴۹]
وى همچنین شیعه را بهسبب اعتقاد به مسائلى مانند زیارت قبور و ساخت بنا بر روى آنها کافر مىشمارد؛[۵۰] در حالىکه چنین امورى، تنها در معتقدات شیعه وجود ندارد؛ بلکه جزء اعتقادات همهى مسلمانان، بهجز سلفیان وهابى است.
ابن تیمیه، سپس در تقسیم شیعیان مىگوید:«شیعیانى که به الوهیت حضرت على اعتقاد دارند و یا معتقدند که حضرت جبرئیل خیانت کرد و به جاى آن که وحى را براى على بیاورد، براى پیامبر آورد و على پیامبر است، در کفر این گروه شکى نیست … همچنین کسانى که معتقدند که عامهى صحابه فاسق بودهاند، نیز شکى در کفر آنها وجود ندارد[۵۱]. اما ابنتیمیه که شاگردان وهابى وى، وى را دانشمندى فرهیخته مىدانند، آیا نمىدانست شیعیان اثنى عشرى هیچ یک از این امور را قبول ندارند.
نهتنها در قرون اخیر، بلکه در طول تاریخ اسلام، بهجز خوارج، کسى همانند ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب مسلمانان را تکفیر نکرده است. تمامى کتابها و رسالههاى اعتقادى آن ها، لبریز از تکفیرِ نهتنها عوام مسلمانان، بلکه علماى اسلامى است. محمدبن عبدالوهاب در تکفیر، حتى به مبانى ابنتیمیه نیز وفادار نماند و خون و مال و ناموس مسلمانان را مباح شمرد. البته او در برخى از نامههایش که بیشتر جنبهى سیاسى دارد، ادعا کرده است که مسلمانان را تکفیر نکرده و نسبتهایى که به وى در تکفیر مسلمانان داده اند، کذب است. او در نامهاى، دربارهى تکفیر عموم مىنویسد: «سبحانالله! نسبت تکفیر به من بهتان بزرگى است»؛[۵۲] اما با نگاهى گذرا به آثار وى، بهسادگى اوج تکفیر مسلمانان، اعم از شیعه وسنى، در اندیشهى وى دیده مىشود. از سوى دیگر، در برخى از نامهها ادعا مىکند که وى هیچ مسلمانى را تکفیر نکرده و تنها مشرکان را تکفیر نموده است. براى نمونه، در نامهاى به اهل ریاض و منفوحه مىنویسد: «ما مسلمانان را تکفیر نکردهایم. چرا چنین چیزى مىگویید؟ ما مسلمانان را تکفیر نکردهایم؛ بلکه فقط مشرکان را تکفیر مىکنیم».[۵۳]
محمدبن عبدالوهاب حتى مسلمان بودن را مرکب از اقرار به زبان، تصدیق به قلب، و اعمال مىداند و معتقد است که «اقرار کفار- مسلمانان- به توحید خداوند، موجب حرمت خون و اموال آنان نمىشود».[۵۴]
در مجموع، چنین قرائتى از توحید، یادآور اندیشهى خوارج در باب ایمان است که به تلازم میان ایمان و عمل قائل بودند. آنان مرتکب کبیره را کافر، و قتل او را جایز مىدانستند. وهابیان نیز با تعریف ابداعى از توحید، هر عملى را که به نظرشان منافى با توحید وهابى باشد- هرچند نیت و انگیزهى مشرکانه نداشته باشد- کفر تلقى مىکنند و خون و مال مسلمانان را مباح مىشمارند.
تفاوت عمدهى خوارج با وهابیت این است که خوارج گناهانى را موجب خروج از دین مىدانستند که همهى مسلمانان به گناه بودن آن اعتقاد داشتند، با این تفاوت که خوارج مرتکب گناهان کبیره را خارج از دین مىدانستند، ولى مسلمانان چنین شخصى را فاسق مىشمردند؛ اما وهابیان امورى را شرک و کفر مىشمارند که مسلمانان آنها را مصداق شرک و کفر نمىدانند و برعکس، قرآن و حدیث و سیرهى مسلمانان، مشروعیت و مقبولیت آنها را تأیید مىکند. در حالىکه وهابیان خود را پیرو احمدبن حنبل مىدانند، محمدبن عبدالوهاب علماى حنبلى را گرفتار شرک اکبر و ارتداد مىخواند.[۵۵]
محمدبن عبدالوهاب، جداى از تکفیر مسلمانان حرمین شریفین، عامهى مسلمانان شبهجزیرهى عرب را کافر و بدتر از یهود و نصارى مىشمارد؛[۵۶]
در قرون بعد نیز در میان فتاواى وهابیان، ردپاى تکفیر بسیار دیده مىشود. آنان حتى وهابیانى را که مسلمانان شهرهاى غیر وهابى را دوست دارند، کافر مىشمارند.[۵۷] در نگاه آنان، ابنعربى و ابنفارض، کافرترین مردم روى زمیناند؛[۵۸] نهتنها دولت عثمانى کافر است، بلکه کسى هم که آن را تکفیر نکند کافر است؛[۵۹] کسى که دعوت وهابیت را بپذیرد، اما اعتقاد داشته باشد اجدادش که بر دین محمدبن عبدالوهاب نبودهاند، مسلمان از دنیا رفتهاند، کافر است و باید توبه داده شود؛ و اگر توبه نکرد، باید گردنش زده شود.[۶۰] کسى که پیش از پذیرش دعوت وهابى، حج بهجا آورده است، باید دوباره حج بهجاى آورد. هرچند بیش از سه قرن از آغاز فتنهى وهابیت مىگذرد و در طول این مدت، وهابیت با افتوخیزهاى فراوانى روبهرو بوده است، اما هرگز گذر زمان و تحولات داخلى و خارجى، از رویکرد افراطى این اندیشه نکاسته است. البته برخى از جریانهاى داخلى وهابیت، در واکنش به واقعیتهاى جهان اسلام و جامعهى خود، به اعتدال روى آوردهاند؛ اما این گروهها، نهتنها نتوانستهاند بر فضاى غالب وهابیت تأثیر بسزایى داشته باشند، بلکه خود در جامعهى وهابى مطرود شدهاند.[۶۱]
مبحث دوم: جایگاه تکفیر در اسلام
گفتار اول: تکفیر در قرآن
قرآن کریم، مسلمانان را از کافر انگاشتن هر که تظاهر به اسلام نماید بر حذر داشته و فرموده است: «یا ایها الذین امنو اذا ضربتم فى سبیل الله فتبینوا و لا تقولوا لمن القى الیکم السلام لست مومناً یبتغون عرض الحیاه الدنیا فعندالله مغانم کثیره کذلک کنتم من قبل فمن الله علیکم فتبینوا ان الله کان بما تعملون خبیرا»؛[۶۲]
«اى کسانى که ایمان آورده اید! هنگامى که در راه خدا بیرون مىروید بررسى کنید و به کسى که براى شما تظاهر به اسلام مىنماید نگویید که تو مومن نیستى، تا فراخى زندگى دنیا را تحصیل نمایید، چه آنکه نزد خدا بهرههاى فراوان است، شما بیشتر چنین بودید پس خدا بر شما منت نهاد، اکنون بررسى کنید همانا خداوند به آنچه انجام مىدهید آگاه است.»
در شأن نزول این آیه روایت شده است که پیامبر گرامى اسلام گروهى از اصحاب خود را به فرماندهى اسامه بن زید براى جنگ با بنى ضُمره فرستادند. آنان با مردى از قبیله مذکور به نام مِرداس روبه رو شدند که مقدارى دارایى و شترى سرخ رو داشت، هنگامى که مِرداس با سپاه اسامه روبه رو شد برآنان سلام کرد و کلمه شهادتین را بر زبان راند، اما اسامه به سخن او توجهى نکرد و وى را به قتل رساند تا دارایى و شتر او را به غنیمت بگیرد. همراهان اسامه پس از بازگشت ماجرا را به پیامبراسلام گزارش دادند و گفتند: اى رسول خدا! ندیدى که اسامه چگونه مردى را که مىگفت لا اله الا الله محمد رسول الله به قتل رساند؟! پیامبر وقتى این گزارش را شنید خطاب به اسام فرمود: با لا اله الا الله چه کردى؟ اسام گفتاى رسول خدا! آن مرد تنها براى این شهادتین را گفت که جان خویش را حفظ کند. پیامبر فرمود: آیا تو دلش را شکافتى و از درونش آگاهى یافتى؟ در این هنگام آیه مذکور نازل شده و اسامه سوگند یاد کرد که دیگر هرگز با کسى که شهادتین را بر زبان مىراند نجنگد.[۶۳]
این روایت و روایات فراوان دیگر، هم حاکى از آنند که نمىتوان کسى را که شهادتین بر زبان جارى مىکند، کافر یا مشرک نامید و به این بهانه جان و مال او را حلال شمرد. از این رو هیچ یک از پیشوایان مذاهب و شخصیتهاى بزرگ اسلامى، تکفیر مسلمین را بر خود روا نمىشمردند و عناوین چون کافر ومشرک را بر اهل قبله اطلاق نمىنمودند. مفهوم آیه و روایات اسامه این است که اگر کسى اظهار اسلام کند (یعنى شهادتین بگوید) مسلمان است و نمىشود او را تکفیرنمود. تنها اگر همین آیه و روایت را داشتیم، براى منع از تکفیر و احترام اهل مذاهب و فرقههاى اسلامى به یکدیگر کافى بود، چون در صورتى که شخصى شهادتین را پناهگاه خود قرار دهد، اینقدر احترام دارد. بدون تردید کسانى که بدون این انگیزه، شهادتین گفته ومى گویند، از احترام والاتر و بالاترى باید برخوردار باشند و عناد و دشمنى و سَبّ و لعن و طرد و تفسیق و تکفیر آنها جایز نخواهد بود.
همچنین قرآن مجید براى دو طایفه از مسلمانان که به جنگ پرداختهاند ایمان قایل شده است: «وان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینها فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التّى تبغى حتى تفىء الى امرالله” الى قوله تعالى” انما المومنون اخوهٌ فاصلحوا بین اخویکم»؛[۶۴]
«اگر دو گروه از مومنان با یکدیگر به جنگ برخاستند، میانشان آتشى برقرار کنید. و اگر یک گروه بر دیگرى تعدّى کرد، با آنکه تعدّى و تجاوز نموده بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد.»
تا آنجا که مىفرماید: «هر آینه مومنان برادران همدیگرند. پس میان برادرانتان آشتى برقرار کنید.»
«مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا»؛[۶۵]
«از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هرکس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد، چنان است که گویى همهى مردم را کشته باشد و هرکس کسى را زنده بدارد، چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است».
جداى از حرمت انسان، کشتن مؤمن نیز خود عذابى دوچندان دارد: «وَ مَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا»؛[۶۶]
«هرکس عمداً مؤمنى را بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود و خدا بر او خشم مىگیرد و لعنتش مىکند و عذابى بزرگ برایش آماده ساخته است».
ازسوىدیگر، از نظر قرآن معیار ایمان و کفر، اظهار شعائر اسلام و اقرار به مسلمانى است. در این صورت، کسى اجازهى تعرض ندارد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلَا تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا»؛[۶۷]
اى کسانى که ایمان آوردهاید! چون در راه خدا سفر مىکنید، [خوب] رسیدگى کنید و به کسى که نزد شما [اظهار] اسلام مىکند، مگویید تو مؤمن نیستى، [تا بدین بهانه] متاع زندگى دنیا را بجویید.
موجبات کفر در قرآن مجید در برخی آیات مورد تاکید قرار گرفته است که برخی آیات در این خصوص، مختصراً اشاره می نماییم:
۱- کسى که بهجاى خدا غیر او را برگزیند و براى او شریک قرار دهد، براى نمونه، دو آیه زیر را شاهد مىآوریم:
«لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح ابن مریم»؛[۶۸] «لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه»[۶۹]
۲- انکار قرآن:
«یقول الذین کفروا ان هذا الا اساطیر الاولین»[۷۰] «لقال الذین کفروا ان هذا الاسحر مبین».[۷۱]
۳- انکار خدا و رسول:
«ذلک بانّهم کفروا باللّه و رسوله اولئک الذین کفروا بآیات ربّهم و لقائه الى …»[۷۲]
گفتار دوم: تکفیر در فقه عامه
احادیث فراوانى در منابع معتبر اهل سنت نقل است که به صراحت از تکفیر کسى که شهادتین گفته است نهى فرمودهاند چه رسد به کسى که به انجام دستورهاى دینى متعهد است در این گفتار به نمونههایى از این احادیث اشاره می نماییم:
-
- از عایشه نقل شده است که پیامبر فرمود: «لا تکفروااحداً من اهل القلبه بذنب و ان عملوا بالکبائر»[۷۳] «حق ندارید هیچ یک از اهل قبله را به خاطر گناهش تکفیر کنید، هرچند بزرگترین گناه را مرتکب شده باشد.”
- از ابوذر روایت مىکند که من از رسول اکرم شنیدم که مىفرمودند:«لا یرمى رجل رجلًا بالفسوق و لایرمیه بالکفر الاارتدت علیه».[۷۴] هیچ مسلمانی مسلمان دیگر را نسبت فاسق بودن یا کافر بودن نمی دهد مگر آنکه خود وی مرتد می باشد.