فصل دوم
نگاه به زندگی ، آثار ،اندیشه و سبک شعر سنائی
۲- فصل دوم :
۱-۲ نگاه به زندگی ، آثار ، اندیشه و سبک شعر سنائی
ابومجد مجدود بن آدم سنائی از شاعران و فرهیختگان بزرگ قرن پنجم و اوایل قرن ششم (۴۶۷-۵۲۹ق) است. که در شهر غزنه که از شهرهای پر آوازه و با شکوه قدیم شرق افغانستان بود زاده شد (کشور افغانستان که بخشی است از سرزمین بزرگ خراسان و تمدن کهن ایرانی، از دیرباز مهد زبان و ادبیات فارسی (دری) بوده است. و نخستین سخن سرایان پارسی گوی که آثار آنان بر جای مانده، در گوشه و کنار این سرزمین ظهور یافته اند. بزرگانی چون حنظله بادغیسی، بهاء ولد، مولوی، خواجه عبدالله انصاری، ناصر خسرو، و … در این سرزمین به دنیا آمده و رشد کرده اند. افغانان سنائی را از خود می دانند و حق هم دارند، برای آنکه مولدو مدفن او غزنه است. و بیشترین ایام حیاتش نیز در این شهر گذشته است. که اکنون جر قریه ی کوچک و ویران نمانده است) زاده شد و پدرش به تصریح کارنامه بلخ – در سخنانی که در حق پدرش خطاب به ثقه الملک طاهربن علی وزیر سلطان مسعود بن ابراهیم بیان شده است – از وابستگان دولتمردان روزگار بوده و از خاندان اصیل غزنه.
دوران کودکی و نوجوانی او در غزنین گذشت و در همین شهر به تحصیل علوم و معارف زمانه پرداخت و در تمامی میدان های معرفت عصر، از ادبیات عرب گرفته تا فقه و حدیث و تفسیر و طب و نجوم و حکمت و کلام به درجه ی والایی رسید. و این مقام علمی او را، از یک یک آثار او، می توان به روشنی دریافت. البته پدرش آدم، مردی با بهره از معرفت و علم و در تعلیم و تربیت فرزند خود، و فرزندان رجال عصر صاحبّ مقام و اعتبار بود.
و سنائی در اوایل عمر شاعری مدیحه سرا بود و چندی از عمر خود را در این راه سپری کرد تا اینکه بر اثر حرکتی دچار تحوّلی روحی شد.
۲-۲ سفرهای سنائی
سنائی در جوانی، هنگامی که هنوز پدرش زنده بود، یک چند به بلخ رفت و این مسافرت گویا برای پیدا کردن شغلی و ممّر معیشتی بود و تا حدی امید احسان و انعام خواجه اصیل الملک حسن هروی بود. که در آن شهر دستگاه حشمت تمام داشت. این، خواجه در حق پدر وی، آدم نیز نیکی ها کرده بود. در بلخ سنائی از یاری و نواخت او بی بهره نماند و از او چنان که چشم می داشت نیکی ها دید. با این همه عاقبت بین آن ها به هم خورد و شاعر که جوانی آتشین خوی و بد زبان بود. ممدوح خود را با آن همه نیکی که در حق او و پدرش کرده بود رها کرد، به دشمنان پیوست و وی را نکوهش کرد.
سرانجام با آن که در این شهر دوستانی نیز یافت. امّا از جور دشمنان و مخصوصاً از تحریک و تحقیر خواجه اصیل الملک در آن جا بیش جای درنگ ندید. بار سفر بست و به جانب سرخس رفت و در این شهر با محمد بن منصور سرخسی از صوفیان و علمای عصر که خانقاه مشهوری در سرخس داشت آشنا شد و یک چند مقیم آن خانقاه بود. معلوم نیست که توّجه سنائی به مشرب عرفان و صبغه عرفانی گرفتن شعر وی تا چه حدّ متأثر از محیط سرخس و اقامت در این خانقاه بوده است. و در سرخس نیز کژ خویی و بد زبانی و از همه مهمتر بینوایی خویش را همراه برد. این بینوایی، مثل یک درد بی درمان، به زندگی او چسبیده بود، او را حساس و زودرنج کرده بود. طرفه آنکه شاعر به رغم التزام گدایی و در یوزگی شاعرانه به مشقّت بلند همتی نیز گرفتار بود. همین بلندهمتی بود که او را با وجود بینوایی گاه به عزلت و بی نیازی می کشاند و روح شاعر در کشاکش امواج این گرایش ها دایم زیر و زبر می شد در هر حال سنائی در این شهرهای خراسان، غریب، نا آشنا، مجرد و فقیر بود و این همه، جوانی اورنگی از بدبختی و نارضایتی می داد. شکایت از فقر در اشعار این دوره از عمر او انعکاس دارد و در بعضی از قصاید او به خوبی می توان ناله ی یک فقیر بینوا را شنید. گاه اتفّاق می افتاد که شلوار درستی نداشت. و گاه ناچار می شد عمامه و آزاری از دیگران به عاریه بستاند و از خانه بیرون رود. داستان پا برهنه راه رفتن او، و هم حکایت کفش فرسوده پینه دوخته پنج منی او، ظاهراً انعکاس صدای همین فقر و بینوایی عهد جوانی اوست. این فقر و بینوایی خاصه در شهرهای غریب او را می آزرد. و طبع ناخرسند او را به بد زبانی و هجو و هزل می انگیخت، مسخرگی و مطایبه نقابی بود که او نارضایتی و بینوایی خویش را در پس آن می نهفت.
حتّی گاه به کمک این مسخرگی و هجاگویی می توانست فقر خود را، مثل یک جور و تعدّی ناروایی که در جامعه در حق او کرده باشد، بی شرم و بی واهمه به رخ توانگران بکشد وصله ی خود را مثل یک طلب از آن ها بخواهد. و بعد چندی به هرات رفت و چندی به نیشابور رفت و آنگاه از بلخ به آهنگ حج بیرون آمد. زیارت مکه ظاهراً اندیشه دیگر در دل وی پدید آورد.در بازگشت به بلخ آثار تحوّل و انقلاب فکری دروی ظاهر گشت. دلش از ستایشگری واز زندگی بی بندوبار گذشته گرفت.وبه پرهیزگاری وپارسایی گرائید و اندیشه زٌهد دست دردامن جانش زد وآن شاعری که انقلاب درونی که نیم راه زندگی اورا روشن و شیوه زندگی او رادگرگون نمود و هم کسب سخن اورا تغییر داد.درجوانی شیوه شاعران گذشته را تقلید می کرد نشانه ی تتّبع اسلوب فرخی و عنصری و منوچهری در جای جای قصاید او به چشم می خورد و دوره جوانی اوهمه در هرزه گویی عشرت جویی ستایش گری گذشت نه فقط بهرام شاه و سنجر و وزیران آن ها را مورد ستایش بودند بلکه از بزرگان خراسان هر دستی از قضات ائمه سرهنگان ومهتران شاعر را دستگیری می کردند تنها این ستایش گری ها و دریوزگی ها نبود که یک نیمه از عمر شاعر را تلف کرده بود ،خرابات گردی ها ،باده نوشی ها،و شاهد بازی ها بسز روح او را آلوده کرده بود. و این احوال در مطالعه شعر او به خوبی پیداست حتّی به شیوه ی مسعود سعد چندان علاقه می ورزید که به جمع و تدوین او پرداخت. در حقیقت شاعر،که اکنون در قصاید خویش مثل یک حکیم سخن می گفت و حکیم شناخته می شد،این بار دور از دلقکی ها وستایش گری ها قدیم ،در سرخس حرمت و آسایش بسیار داشت و اگر بزرگان شهر نام می برد ظاهراًبرای اجتناب از آزار و گزند بود و به عزلت و انزوا گراییده بود. تا جایی که قوام الدین در گزینی وزیر معروف عراق که در آن زمان در دستگاه سلاجقه اهمیّت و نفوذ بسیار داشت خواستار دیدار سنائی برآمد امّا حکیم غزنه که دیگر چندان سر صحبّت اهل دنیا فرود نمی آورد نپذیرفت و با دونامه و یک شعر مؤدبانه این درخواست را رد کرد و از آشنایی این وزیر عذر خواست و درسرخس نماند و به غزنه بازگشت و سال های پایان عمر رادر زادگاه خود که درآن جا سلطان بهرام شاه هنوز بیش و کم با جلال و شکوه دیرینه ی پدران خویش فرمان می راند امّا حکیم با آن که نزد پادشاهان و درباریان وی حرمت تمام داشت دیگر ستایشگری را آن چنان که رسم شاعران درباری است پیشه نکرد و با آن که خشم وناخرسندی زیادی نیز جز در شعر ظالمان نشان نمی داد گاه نیز ناروایی ها و بیدادی های و کژروی ها آن ها را برمی شمرد و وقتی اعتراض می کند با لحنی درشت و ستیهنده دارد و وقتی تا زیانه ی اعتراض و انتقاد را برمی دارد از خویشتن خویش آغاز می کند:
ای سنائی! خواجه ی جانی غلام تن مباش
خاک را گر دوست بودی پاک را دشمن مباش
نخستین ضربه ها را بر خویش می نوازد و آن گاه بر یک یک عناصر جامعه ای که در آن زندگی می کند از کسبه و ترازو داران دزد تا صوفیان و علمای دین،تا قضات و دولتمردان، تا سلاطین و حکام و دراین هجوم از هیچ چیز باک ندارد: وپس از گردش در هرات و نیشابور در سال های پایانی عمر،دوباره در حدود سال ۵۱۸ شاعر به غزنین باز می گردد و دوست مخلصی به نام احمدبن مسعود تیشه برای شاعر چهار دیواری وتعهد تکفل او می کند و به درخواست او به جمع و تدوین اشعار و آثار خود می پردازد و به جمع آوری آن دسته از شعرهای عرفانی و اخلاقی خویش که در قالب مثنوی و بحر خفیف سروده شده بود، پرداخت و قصد داشت که منظومه ای مرکب از فصول متنوع درباب، اخلاق و عرفان به نام «فخری نامه» یا «الاهی نامه» یا «حدیقه الحقیقه» فراهم سازد و آن را تقدیم محضر بهرام شاه غزنوی پادشاه عصر خویش کند که این پادشاه سلطانی فرهنگ دوست و ادب شناس بود و در حق سنائی عقیدتی تمام داشت و بارها کوشیده بود که او را به دربار خویش بکشاند و سنائی در بازگشت از سفرهای خویش، ظاهراً، از پذیرفتن دعوت های پادشاه دوستانه سرباز زده بود. هنوز کار جمع آوری و تنظیم ابواب و فصولِ حدیقه به پایان نرسیده بود و وی تا یک روز قبل از فوت خویش سرگرم تهیه مقدمات برای تنظیم کتاب و تقدیم آن به بهرام شاه بود و یک روز قبل از فوتش تبی او را گرفت و روز بعد در گذشت حتّی خودش هم به ماندن امیدوار نبوده و در مقدمه حدیقه به این نکته اشارت کرده است وی بنا به روایتی در مقدمه ی دیوانش، در شب یازدهم شعبان سال ۵۲۹ در خانه عایشه نیکو، در محله ی نوآباد غزنین زندگی را بدرود گفت. و خاکجای سنائی در غزنه هنوز زیارتگاه اهل ذوق و عرفان است و همواره مورد توّجه بوده است.
آخرین سخنش این شعر که در آخرین روزهای زندگی توبه ی او و توبه شکنی او را از آنچه یک عمر بدان مشغول بوده است. و آخرین سخن او نیز به شمار می آمد چنین بود:
بازگشتم از سخن زیرا که نیست در سخن معنی و در معنی سخن
و به هر صورت سنائی بعد از سفرهایی که به نیشابور، هرات، سرخس و بلخ داشته است، لابد در طلب نام و نان عزم سفر قبله می کند و شاید همین سفر باعث دگرگونی او می شود. در این سفر با مردان مرد و دلاوران عرضه زٌهد و عرفان برخورد داشته و از هر گوشه، توشه ای و از هر خرمن خوشه ای به دست آورده و خرمن معرفتی فراهم کرده است و بالاخره دگرگونی های درونی باعث شده است که ما امروز او را مردی صاحبّ کمال و در پهنه ی ادبیات شاعری صاحبّ سبک بدانیم.
۳-۲ سرآغاز شعر عرفانی
حدیقه سنائی آغاز نوعی شعر تعلیمی است و قصاید او نوعی دیگر و غزل هایش نیز حال و هوایی متمایز از غزل های قبل از وی دارد. کمتر شاعری را می توان سراغ داشت که در چندین زمینه ی شعری سرآغاز و دوران ساز به شمار آید آشنایی با سنائی، آشنایی با مولوی و عطار و حافظ و بسیاری از بزرگان ادب فارسی است و تأمل در شعر او ما را به شکل گیری و تکامل چندین نوع از انواع شعر فارسی آشنا می کند. سنائی در قصاید خویش نماینده ی برجسته شعر اجتماعی و نیز شعر اخلاقی و عرفانی است. وقتی سنائی در آخرین سال های حیات خود بود، شعرش در تمام قلمرو زبان فارسی از حلب تا کاشغر در مسجد و خانقاه و میخانه گسترش داشت و هر کجا که می رفت، می دید شعرش قبل از وی بدان جا رفته است و این توفیق در میان قدما شاید فقط نصیب سعدی شده باشد، آن هم یک قرن و نیم بعد از سنائی.
۴-۲ همّت گماردن بر نظم فخری نامه یا الهی نامه یا حدیقه الحقیقه:
سنائی پس از مدتی اقامت در سرخس و پس از گردش در هرات و نیشابور در سال های پایانی عمر دوباره به غزنین بازگردید و به جمع آوری آن دسته از شعرهای عرفانی و اخلاقی خویش که در قالب مثنوی و در بحر خفیف سروده بود، پرداخت و قصد داشت که منظومه ای مرکب از فصول متنوع در باب اخلاق و عرفان فراهم سازد و آن را به پادشاه عصر خویش بهرام شاه عرضه کند.
۵-۲ مذهب سنائی:
درباره مذهب سنائی از همان زمان حیات او گفتگوهایی بوده است و خاندان او مثل بیشتر خراسانیان آن روزگار مذهب بوحنیفه می ورزیدند. با این همه مثل بیشتر سنیان پاک مسلم است. اعتقاد، علاقه به خاندان پیامبر در آن ها راسخ بود و شاید همین نکته است که سخن سنائی گاه رنگ تشیّع می دهد. و سنائی غزنوی، دوستدار اهل بیت (ع) بوده و حتّی بسیاری از روایات شیعه را در شعرش آورده است. او بعد از مدح عثمان خلیفه سوم به مدح علی (ع) پرداخته و فرموده است:
ای سنائی به قوّت ایمان مدح حیدر بگو پس از عثمان
با مدیحش مدایح مطلق زهق الباطل است و جاء الحق (۲-۳/۲۴۴)
آل یاسین شرف بدو دیده ایزد او را به علم بگزیده
نایب مصطفی به روز غدیر کرده در شرع مرو را به امیر
و سرانجام می گوید:
جانب هر که با علی نه نکوست هر که گو باش من ندارم دوست
در مدح و فضیلت امیرالمومنین حسن ابن علی (ع) نیز فصولی مشبّع پرداخته است، به طوری که مدح این خاندان بزگوار از صفحه ۲۴۴ تا صفحه ۲۷۴ حدیقه را به خود اختصاص داده است. و در پایان کتاب نیز به صراحت ابراز می کند:
مر مرا مدح مصطفی است غذی جان من باد جانش را به فدی
آل او را به جان خریدارم وز بدی خواه آل بی زارم
دوست دار رسول و آل امریم ز آنکه پیوسته در نوال اویم
گر بداست این عقیده و مذهب هم بر این بد بداریم یا رب
و به همین شیوه از معاویه و یزید و خاندان او بد می گوید و از آنها پروا نمی کند.
نخورم غم گر آل بوسفیان نشوند از حدیث من شادان
و البته این شیوه گفتار برای او دردسرهایی نیز به همراه داشته است که مجبور شده در نامه ای به بهرام شاه غزنوی توضیح دهد و کتاب حدیقه را نزد امام الاجل الاوحد برهان الدین ابن ا لحسن علی ابن ناصر غزنوی بفرستد و عهدهای قدیم را به او یاد آور شود و از او فتوایی دوستانه بخواهد که جلو طعنه ی نادانان را بگیرد و او را از دست جاهلان «محبّس» غزنین برهاند.
ای تو بر دین مصطفی سالار بر طریق برادری کن کار
عهد دیرینه را به یاد آور وز طریق برادری مگذر
دین حق را به حق تویی برهان هر مر ازین عقیله ها برهان
سال و مه ترسناک و اندوهگین مانده محبّوس تربت غزنین
مکن آخر برادری پیش آر وزمیان این حجاب ها بردار
۶-۲ آثار سنائی:
سنائی، علاوه بر دیوان قصاید و غزلیات و رباعیات و مقطعات، که شامل حدود چهارده هزار بیت است. چند مثنوی نیز همه در بحر خفیف از وی باقی مانده است که مهمّترین آن «حدیقه الحقیقه» که به آن «الهی نامه و فخری نامه» نیز گویند. تعداد ادبیات این منظومه و نظم فصول و ابواب آن، در نسخه های مختلف بسیار متفاوت است. از حدود پنج هزار بیت تا حدود دوازده هزار بیت در توحید و عرفان و اخلاق و البته آن را اگر همه جا بتوان شعر خواند از آن نوع شعر باید خواند که شعر تعلیمی نام نهاده اند و مثل هر شعر تعلیمی هدف معین دارد. که در این جا تعلیم مقاصد صوفیه است. از راه خیال انگیزی و شاعری. جاهایی در آن است. که از بس تعلیم غلبه دارد در آن از ذوق و خیال اثری نیست، جاهایی نیز هست که نظم امثال و قصه ها یا آوردن تشبیهات خیال انگیز رنگی از شعر راستین بدان بخشیده است. به یک تعبیر حدیقه چیزی از نوع دایره المعارف عرفانی است، آن هم به شعر و منظوم.
در طی آن شاعر از همه چیز سخن می گوید: از خدا و رسول، از عقل و عشق، از علم و غفلت، از دوست و دشمن، از زمین و آسمان، از شاه و وزیر، حتّی از خود کتاب. لحن او نیز مثل نوای یک معلّم است. حالت کسی را دارد که شنونده را شاگرد خویش می داند. با او گفت و شنید نمی کند، او را راهنمایی می کند، در نظم حدیقه آیات و اخبار با حکمت و عرفان به هم در آمیخته است و کثرت امثال و حکایات که بعضی از آن ها لطف و زیبایی عمیق دارد نیز آن همه را چاشنی خاصی بخشیده است و کتابی که الهام بخش خداوندگار عرفان مولانا جلال الدین بلخی در سرودن مثنوی است.
که خود شاعر این گونه او را معرفی می کند:
گرچه بسیار دیده ای تألیف هیچ دیده ای بدین صفت تصنیف
هر چه دانسته ام زنوع علوم کرده ام مجله خلق را معلوم
آنچه نص است و آنچه اخبار است وز مشایخ هر آنچه آثار است
اندرین نامه جملگی جمع است مجلس روح را یکی شمع است
از مهمّترین مسائل رویایی با حدیقه وجود نسخه های مختلف و ناهماهنگی بسیار نسخ با یکدیگر است که سرآغازش به حیات شاعر برمی گردد. آن گونه که از مقدمه رفّا بر می آید. حدیقه در زمان حیات خود شاعر مورد توّجه قرار می گیرد. و در عین حال نا اهلان روزگار دست تعدّی بدان دراز می کنند و بر آن اعتراض می کنند و او نسخه ای از آن را که «قرب ده هزار بیت بود فراهم آورده و جهت استفتا نزد برهان الدین ابوالحسن علی بن ناصر الغزنوی معروف به «بریانگر» به بغداد فرستاد تا آن را بر علما عرضه بدارد و وی را از اعتراض متعصبان برهاند. بعد از ارسال نسخه ده هزار بیتی و مرگ حکیم و فرمان پادشاه، نسخه پنج هزار بیتی ای برای دربار بهرام شاه فراهم می آورد (حکیم خود در زمان حیاتش پیش نویس آن را به دربار داده بود) که مورد عنایت قرار می گیرد؛ بدین ترتیب بدیهی است که تفاوت های بسیار در نسخه های خطّی باقی مانده از آثار سنائی را نمی توان معلول حوادث معمولی که در گذر زمان برای نسخه ها اتفّاق می افتد دانست. بلکه این تفاوت ها اغلب نشان دهنده ی دست کاری های آگاهانه ای است که شامل تغییر در واژگان، تبویب های مجدد، افزودن ها و کاستن های بسیار و … می شود.