فرزند معروف و داستانی گرشاسب در روایات ملی،نریمان است. اما در برخی از نسخ شاهنامه برای او پسری به نام بُرزین نیز ذکر شده است که از پهلوانان دربار کیکاووس و کیخسرو است.
چوگودرز و چون رستم و گستهم چو بُرزین گرشاسب از تخم جم[۱۲۴]
لازم به ذکر است که از افراد خاندان رستم قبل از گرشاسب در شاهنامه،ذکری به میان نیامده است.فقط در برخی از نسخ شاهنامه ابیاتی است که او از نژاد جم خوانده شده است.(همانند بیت بالا)
همچنین در انتهای پاره ای از شاهنامه ها سلسله نسبی تحت عنوان ملحقات وجود دارد که به یقین بازماندۀ ابیاتی از گرشاسب نامه است که وارد شاهنامه شده است.[۱۲۵]
۴-۲-۲-کریمان:
همانطور که در فصل قبل اشاره شد از گرشاسب پسر ثریت از خاندان سامَ ملقب به نئیرمنه(دارندۀ منش قوی)،در داستان های ملی سه تن به وجود آمده اند:
۱٫گرشاسب ۲٫سام و ۳٫ نریمان
امادر شاهنامه، فردوسی به جای سه تن،پنج تن را ذکر کرده است:
۱٫گرشاسب پسر زو که از نژاد ثریت خارج است و در شمار پادشاهان پیشدادی است. ۲٫گرشاسب پدر امرای سیستانی ۳٫ کریمان ۴٫ نریمان و ۵٫سام[۱۲۶]
از کریمان در شاهنامه دو بار نامی به میان آمده است و هر دو بار به گونه ای است که میتوان آن را هم اسم خاص دانست و هم صفت(جمع کریم به معنی بخشندگان).نخستین بار در داستان رستم و سهراب،رستم پیش بینی می کند که پسرش:
بـــه بالای ســــام نــریمان بود به مردی و خـوی کریمان بود[۱۲۷]
و بار دیگر در داستان رستم و اسفندیار،آن جا که رستم افتخارات خاندان خود را برای اسفندیار بر می شمارد، به این اسم بر می خوریم:
هــمان سام پور نــریمان بده ست نریمان گرد از کریمان بده ست
بزرگ است وگرشاسب بودش پدر به گیتی بـدی خسروی تاجور[۱۲۸]
بنابر روایت تاریخ سیستان،گرشاسب پسری به نام کورنگ دارد که در گرشاسب نامه برادر او خوانده شده است. این احتمال میرود که همین نام کورنگ، در شاهنامه به صورت کریمان ضبط شده باشد.
۴-۲-۳-نریمان:
اما دربارۀ نریمان که گاهی در شاهنامه به صورت نیرم نیز دیده می شود،با آن که آن همه از دلاوری های او یاد می شود و رستم پیوسته از انتساب خود به او افتخار می کند،داستان خاصی در شاهنامه ذکر نشده است.تنها در داستان رستم و پیل سپید که به نظر خالقی مطلق این داستان و داستان رفتن رستم به کوه سپند دو روایت الحاقی است و در ترجمۀ بنداری نیز نیامده اند،از نریمان سخن گفته شده است.
پس از کشته شدن پیل سپید به دست رستم،زال که از توانایی های او آگاه می شود، از رفتن نریمان به کوه سپند و کشته شدنش در آن جا با رستم سخن می گوید و از او می خواهد کار ناتمام سام را که مؤفق به گشودن دژ سپند نشد،به اتمام رساند و انتقام خون نریمان را از اهالی آن دژ بستاند:
به خـون نـریمان میان را ببند بــرو تـــازیان تا به کــوه سپند
نریمان که گوی از دلیران ببرد بــه فرمان شاه آفــریدون گـــرد
بـه سوی حصار دز آورد رای وزان رای ازو گشت پردخته جای
شبوروزبودی بهرزم اندرون هـمیدون گهی چاره گاهی فسون
بماند اندر آن رزم سالی فزون سپــاه انــدرون و سپهبد بــرون
ســرانجام سنگــی بیانداختند جـــهان را ز پهــلو بــپرداختند
سپه بــی سپهدار گشت بــاز هـــزیمت بــر شاه گــردنفـراز
۴-۲-۴-سام:
دربارۀ اعمال و قهرمانی های پسر نریمان یعنی سام معروف به یکزخم نیز آن چه در شاهنامه آمده،بسیار ناچیز است و مسلماًَ اهمیت اساسی و عمدۀ او در آن است که پدر زال دستان بوده است.
سام از پهلوانان دوران فریدون تا نوذر است.او در رویارویی لشگر منوچهر با لشگر سلم و تور،فرماندهی میمنۀ سپاه منوچهر را به عهده دارد.هنگامی که منوچهر پادشاه می شود،سام به مقام جهان پهلوانی می رسد.در شاهنامه اساساً از پهلوانی های سام به طور مستقیم و به عنوان کرداری مستقل،مطلبی نیامده است.یکبار در دوران منوچهر سام نبرد خود با دیوان مازندران و مردم گرگساران را برای او توصیف می کند و از دلیری های خویش در این جنگ با او سخن می گوید.سام می گوید:تعداد سپاهیان نبیرۀ سلم بسیار زیاد بود به طوری که از گرد پی اسبان آنان چنان هوا تیره و تار گشت که هراس در دل سپاهیان من انداخت.چون حال سپاهیانم را چنین دیدم:
من این گـرز یـکزخـم برداشتم سپه را هـمان جـای بـگذاشتم
خروشی خروشیدم از پشت زین که چون آسیا شدبریشان زمین
دل آمـد سپه را هــمه باز جای سراسر سوی رزم کردند رای[۱۲۹]
و سرانجام فرماندۀ سپاه دشمن با سام درگیر می شود که سام او را شکست می دهد و سپاه دشمن پراکنده می گردد:
گــرفتم کـمربند مــرد دلیــر ز زین برگسستم به کردار شیر
زدم بر زمین بر چــــو پیلژیان بدین آهنیندست وگردی میان
چوافکنده شدشاه زینگونه خوار سپه روی برگشت از کــارزار
نشیب و فــراز و بیــابان وکــوه به هرسو شده مردمان هم گروه[۱۳۰]
همچنین سام در طی نامه ای که به منوچهر شاه می نویسد،گزارشی از نبرد پیروزمندانۀ خود با اژدهای رود کشف را برای او توضیح می دهد.
در داستان رستم و اسفندیار نیز نبرد سام با این اژدها و یک پتیارۀ دیگر از زبان نبیرۀ او، رستم بیان شده است.از چگونگی نبرد سام با این دو پتیاره در فصل گذشته به تفصیل سخن گفتیم و ذکر دوبارۀ آن موجب اطالۀ کلام می شود.
چهرۀ سام در شاهنامه پس از مرگ منوچهر کم رنگ تر می شود و در دوران پادشاهی نوذر بیش از این که در ایران و در دربار پادشاه باشد،در سرزمین های مازندران و گرگساران،به لشگرکشی و نبرد با بومیان آن نواحی مشغول است.سام تنها یکبار به درخواست نوذر از مازنداران به ایران میآید تا اوضاع نابسامان ایران را که به دلیل سبکسری ها و بی کفایتی های پادشاه،سراسر آشوب و اغتشاش است،سروسامان بخشد و جز این کارکرد دیگری ندارد.
با آمدن سام به ایرانشهر بزرگان ایران به نزد وی می شتابند .و از او می خواهند فرمانروایی کشور را به عهده گیرد اما سام چون با این مسئولیت بیگانه است،از قبول آن سر باز می زند. حضور او تا حدی باعث آرامش و ثبات در ایرانشهر می شود:
بــه فرخ پی نامـــور پهلوان جهان سر به سر شد به نوّی جوان[۱۳۱]
اما از آن جا که ریشۀ این نابسامانی ها در وجود خود شاه نوذر بود مشکل همچنان لاینحل باقی میماند.تورانیان از این اوضاع نابسامان حاکم بر ایرانشهر استفاده می کنند و به ایران زمین هجوم میآورند و جنگ بین ایرانیان و تورانیان به سرکردگی افراسیاب،نوذر کشته می شود و بسیاری از ایرانیان نیز اسیر می گردند.در این هنگامۀ بلا،بی هیچ سبب آشکاری سام نیز از دنیا می رود و دورانش به سر می رسد.
خبر شد که سام نریمان بمرد همی دخــمه سازد ورا زال گرد[۱۳۲]
۴-۲-۵-زال:
زال فرزند سام است و به علّت اینکه در زمان تولد موی سر و صورت او همانند پیران سپید بود،او را زال زر نامیدند.
استاد طوس داستان مملو از شگفتی او را بی مقدمه در اثر خود آورده و از آغاز تا انجامش را با تفصیل بسیار بیان نموده است.آغاز داستان زال چنین است که سام جهان پهلوان سالیان بسیاری را در آرزوی داشتن فرزندی سپری می کند تا اینکه:
ز مادر جدا شد برآن چند روز نگاری چو خورشید گیتی فروز[۱۳۳]
کودکی که به دنیا می آید در نظر مردمان یک عیب بزرگ دارد و آن عیب این است که همچون پیران سپید موی است.همگان به او به چشم یک موجود نوظهور و بدیمن می نگرند و وجود او را در بین آدمیان برنمیتابند.هیچ یک از کسانی که از تولد کودک باخبر می شوند جرأت آن را ندارند که با سام از تولد این کودک سخن گویند.هفته ای می گذرد و سام از تولد کودک بی خبراست تا اینکه دایۀ کودک خبر را به سام می رساند.سام که تاکنون آرزوی داشتن فرزندی را داشت که نسلش را تداوم بخشد،اکنون از تولد چنین فرزندی اندوهگین می شود و احساس ننگ و حقارت میکند.سام بر سر دوراهی قرار می گیرد که هیچ کدام برایش خوشایند نیست؛ یا بایستی از جهان پهلوانی خود بگذرد و از ایران زمین رخت بربندد و یا مهر از کودک خود برگیرد و او را از آدمیان دور سازد و سام راه دوم را بر می گزیند و تصمبم میگیرد پنهانی او را به نقطه ای دور دست،جایی که پلیدی او آدمیان را نیالاید،رها کند.سام کودک شیرخوراش را به البرز کوه که هیچ جانداری جز سیمرغ در آن آشیان ندارد می برد و در آن جا رها می سازد.سیمرغ چون کودک شیرخوارۀ سام را می بیند او را به آشیان خود می آورد و همچون بچگان خود او را می پروراند تا اینکه:
یکی مرد شد چون یکی زادسرو برش کوه سیمین میانش چو غرو[۱۳۴]
او که اکنون جوانی بالغ و یلی نیرومند شده است،شهرتش در همه جا پراکنده می شود. شبی سام در خواب می بیند که از سوی هند سواری به او مژدۀ فرزندش را می دهد.او با دانایان،خوابش را در میان می گذارد و از آنان راه می جوید.دانایان سام را به سبب راندن فرزندش مورد سرزنش قرار می دهند.شبی دیگر باز خواب سام تکرار می شود و او این بار خود زال را به هئیت پهلوانی نیرومند که سپاهی گران از پس او روان هستند و در سمت چپش مؤبدی و در سمت راستش بخردی قرار دارد،در خواب می بیند.یکی از آن دو تن که همراه زال هستند به سوی سام می آید و زبان به سرزنش و دشنام او می گشاید.وقتی سام از خواب بر میخیزد شتابان راهی البرزکوه می شود تا فرزندش را نزد خود بازگرداند.سیمرغ چون ازآمدن سام مطلع می شود زال را از فرازکوه به پایین و نزد سام می آورد.او پری از پرهای خود را به زال می دهد تا پیوندش با او همیشه ناگسستنی باقی بماند و هرگاه زال در محنتی گرفتار آمد با سوزاندن آن پر،سیمرغ به یاری او شتابد.گویا سیمرغ می داند که در زندگی حماسی زال لحظه هایی فرا خواهد رسید که از خرد و پهلوانی او کاری ساخته نیست و جز به یاری مستقیم سیمرغ،کاری از پیش نخواهد رفت.
پس از بازگشت زال از البرزکوه،او به همراه پدرش به دربار منوچهر شاه می شتابند تا با پادشاه و بزرگانی که در دربار اویند،دیدارکنند.زال در دربار منوچهر سخت مورد عنایت پادشاه قرار می گیرد و بعد از آنکه همگان به قدرت پهلوانی او پی می برند و همچنین فرخندگی اخترش را در می یابند،او را در خیل پهلوانان ایران زمین می پذیرند.منوچهر شاه نیز عهدی می نویسد و حکومت خاندان زال را تأیید می کند:
بررسی پیشینه خاندان رستم در متون ادبی و تاریخی قبل از شاهنامه،در شاهنامه و پس از شاهنامه- فایل ۸