سپهر به مانند سالی آفریده شد و دوازده اختر چون دوازده ماه، هر اختری ٣٠ درجه است چون هر ماهی سی شبانه روز است. اورمزد هفتاورنگ را به ناحیه شمالی گمارد، جاییکه چون اهریمن یورش آورد، دوزخ شد. و برای اداره کشورها در دوران آمیختگی از هفت کشور، از هر کشور بندی بدو پیوسته است و به همین دلیل است که هفتاورنگ خوانده میشود.(بهار،١٣٧٨.ص۴۴) او سپهر آن اختران را چون چرخهای نهاد که در دوران آمیختگی به حرکت ایستند(بتوانند دوران کنند). سپس، بر فراز ایشان، ستارگان نیامیزنده، را قرارداد که چون اهریمن رسد، به نبرد او برخیزند و نگذارند به بالاتر بیامیزد. او فره بهدین مزدیسنی را بر آن سپاهبدان گمارد که جوهر رزم[۱] خوانده شود، که آشکار شدن پاکی است در برابر آمیختگی. به این دلیل ستارهی نیامیزنده خوانده میشود که چون اهریمن آمد، ایشان با او نیامیختند. اختر شماران سپهر ایشان را سپهر بالای سپهر میخوانند. برای اینها انگاره بهیزه نیست. زیرا آمیزندگان نمیتوانند چیز پاکان را برشمارند. ماه گوسپند تخمه بر بالای آن آفریده شد. خورشید تیز اسب هم بالای ایشان آفریده شد. هنینگ معتقد است که ایرانیان در اصل چهار آسمان را باز میشناختهاند: (١) سپهر اختران، (٢) ماه پایه، (٣) خورشید پایه و (۴) بهشت، که گاه، ابرپایه نیز بدان افزوده می شده است. اما اضافه شدن پایه های آسمان تا هفت پایه به سبب علاقه به تقدس عدد هفت و اعتقاد به مبارک بودن آن و نیز به سبب نفوذ عمیق نجوم بابلی است بر نجوم ایرانی. و بدین گونه است که هفت آسمان (در برابر چهار یا پنج آسمان بنا به اعتقاد قدیم) بوجود میآید که عبارتند از: نخست ابرپایه، دیگر سپهرِ اختران، سوم سپهرِ ستارگانِ نیامیزنده، چهارم ماه پایه، پنجم خورشید پایه، ششم گاهِ امشاسپندان و هفتم روشنی بیکران (نک. بخش چهارم). باید توجه داشت که فقط ستارگان دارای سپهراند و بقیه دارای پایه.
جایگاه فره بهدین مزدیسنی که بر سپهبدان گمارده میشود، ظاهراً در کهکشان است و بنابراین، کهکشان در سپهر ستارگان نیامیزنده قرار دارد. در مورد انگاره بهیزه، انگاره در فارسی به معنای دفتر حساب، وزیج به معنای محاسبات نجومی است که در پهلوی نیز همین معناها را دارند.او ماه و خورشید را به سرداریِ آن اخترانِ آمیزنده و نیامیزنده گمارد که ایشان را همه به خورشید و ماه است. گاه امشاسپندان بر بالای خورشید آفریده شد که به روشنی بیکران، [به] گاه هرمزد پیوسته است.
این را نیز شش پایه است که شش آفرینش است، همانند شش آفرینش مادی. میان این سپهر گمارده شد باد، ابر و آتش وازشت « نام چهارمین آتش از آتشهای مقدس است و آن آتشی است که در ابرهاست. » که چون اهریمن رسد بدان مینو[ها]ی بزرگ آن تیشتر آب ستاند، باران بارانَد. او همهی ایشان را نیز به خورشید، ماه و ستارگان بند کرد. دیگر [این که] آتش وازشت، باد و ابر همکار و یاور تیشتر، سپاهبد شرقاند.
از آن ستارگان، آن که بزرگتر است به اندازۀ خانه ای سنگی است، آن که میانه است همچندِ چرخه ای درشت است و آن که کوچکتر است همچندِ سرِ گاوِ خانگی است. ماه همچندِ اسپریسی [به اندازۀ] دو هاسر است که هر هاسری بر زمین درست به اندازۀ فرسنگی است. خورشید همچندِ ایرانویج است.ماه و خورشید و آن ستارگان، تا آمدن اهریمن، ایستادند و نرفتند. زمان به پاکی می گذشت و همواره نیمروز بود. پس از آمدن اهریمن، به حرکت ایستادند و تا فرجام از آن حرکت نایستادند. حرکت خورشید چون بزرگتر تیرِ سه پره است اگر آن بزرگتر مرد از آن بزرگتر کمان بیَفگند.ماه را حرکت همسان سه پره تیری میانه است اگر آن میانه مرد از آن میانه کمان بیفگند. ستارگان را حرکت چون سه پره تیر کوچک است اگر آن کوچک مرد از آن کوچک کمان بیفگند. از آن اختران تیشتر، بَشن، تریشَگ و اَزَرَگ، پَدیسپر و پیش پرویز تیزرو تراند. خورشید را از آن گاه که اختری را بهلد تا آن که دیگری را بیابد، میانگینِ درنگ به اندازۀ [زمانی است که] مردی سنگی بستاند و بیفگند.
فصل سوم
منازل قمر
۳-١.بحث هنینگ دربارهی این منازل
در میان ایرانیان چهار فهرست منازل قمر وجود دارد: فهرست بندهش در پازند، فهرست سغدی در آثارالباقیه، فهرست خوارزمی در آثارالباقیه و فهرستی که از روی یک نسخه ی سغدی منتشر ساخته است. فهرست مانوی همانند فهرست بندهش با منازل شماره ۲۷ سانسکریت اشوینی شروع می شده است، حال آنکه فهرست فریمن و دو فهرست ابوریحان بیرونی با منزل ثریا = سانسکریت کرتیکاه، آغاز می شوند. برای تشخیص یکایک منازل باید به یاد آورد که فهرست سغدی بیرونی شباهت بسیار نزدیک به فهرست منازل قمر سانسکریت دارد.(هنینگ،١٣٧۴)
چون نظام منازل قمر، از هند وارد ایران شد اسامی کاملا نوی برای منازل وضع کردند. مانند هندیان،اسامی را از چشمگیرترین ستارگان و یا صورفلکی مجاور دایره البروج که در محدوده ی مجاز نظام قرار داشتند اخذ کردند. درست است که پس از جا افتادن منازل قمر محتملاً از آن تنها به عنوان طریقه ای برای معلوم کردن طول استفاده می کرده اند، اما بسیار بعید به نظر می آید که در لحظه ی اقتباس نظام، ستارگانی که به اصطلاح پدر منزل می شده اند و نام آنها را روی منزل می گذاشتند، در داخل محدوده ی طولی مجاز منزل قمری که اسم خود را از آن ستاره می گرفت، نبوده باشند. این حداقل شرطی است که به هنگام اقتباس می باید رعایت کرده باشند تا دستگاه با موضع آسمان جور آید و تطبیق کند. اگر این نکته را تصدیق کنیم، آنگاه به شرط آنکه بتوان نام تعداد کافی آنها را معین و مشخص ساخت، می توان معلوم کرد که منازل قمر چه وقت وارد ایران شده اند. اگر از منزل قمری شماره ی ٣، یعنی پرویز = پروین (ثریا) جلو برویم، منزل قمر شماره ی ۴ = دبران. شماره ی ۵ ازیسر (راس الجبار یا راس الجوز ) و غیره، شماره ۶ = ابط الجوزا، شماره ٧ محتملا = راس التوام مقدم و راس التوام موخر. اندکی بعد شماره ی ١٠ نیز به احتمال زیاد قلب الاسد و شماره ی ٢٠ بیتردید = وگا = نسرواقع. منزل قبلی شماره ی ١٩ نیش عقرب = شوله. شماره ی ٢٢ یوغ احتمالا نمایانگر نسرطائر است. شمارش منازل قمر از نقطه ی اعتدال بهاری آغاز می شده است.(هنینگ، ١٣٧۴)
در منابع آمده است که در روزگار ساسانیان دو دوره وجود داشت که با هندو یونان تماس برقرار بود و کسب دانش نجوم تشویق می شد. یکی در دوره شاپور اول پس از خاتمه ی جنگ با رومی ها و دیگری در اواخر روزگار ساسانیان. احتمالا در سلطنت خسرو اول و یا اندکی زودتر. می شود نتیجه گرفت که منازل قمری پهلوی در عرض دوره ی دوم اقتباس شده اند. ( لازمه ی این نتیجه گیری این فرض است که منجمان ایرانی قادر بوده اند نقطه ی اعتدال بهاری را یافته، طول ها را با دقت اندازه گیری کنند و در تعیین منازل قمر اعمال دقت نمایند ) ضمنا با این نتیجه گیری برای تاریخ پاره ای از عبارات پهلوی که در آنها گفتگو از منازل قمر شده است، حد اخیری به دست می آوریم که با ارزش است. مثلا زایچه ی کیهان که در بندهش آمده است که البته این زایچه قابل اطمینان نیست زیرا طبق تحقیقات انجام شده این داده ها انعکاس واقعیت نیست.(همان)
٣-٢. یادداشتهایی دربارهی منازل قمر
٣-٢-١. پَدیسپَر: اولین خانه قمر است که برابر ستارگان اول و دوم حمل است که در عربی شرطین خوانده میشود. در عربی شرطین به معنی دو علامت است و به این دلیل دو علامت میگویند چون اصحاب سلاطین را شرط میگویند چون بر خود بوسیلهی رنگ سیاه یا سایر رنگها نشان میگذارند. در شرطان برج حمل دو ستاره است، آلفای حمل که سرخ رنگ است و ستارهی شراطان یا بتا سفید رنگ است و ستارۀ سومی که به آنها نزدیک است، را به آن دو اضافه میکنند وبه همین دلیل اشراط گفته میشود. آن ستارهی سوم، ستارهی مزارتیم است(گاما) دو گانهای است، که هر دو جزء آن دارای روشنایی یکسان هستند. (سالاری،١٣٨۴) وهنگامیکه با چشم به شرطان زمانی که وسط آسمان میرسد نگاه کنیم، به اندازهی دو زراع بین آنها فاصله خواهد بود. یکی از این دو ستاره شمالی و دیگری جنوبی است. و وقتی هم که میگوییم، اندازهی دو ستاره این مقدار است، هنگامی است که آنها را دقیقاً وسط آسمان مشاهده کنیم. اشراط را نطح نیز می گویند، چون شرطان بر سر دو شاخ حمل قرار گرفته است.(بیرونی، ١٣۵٢)
٣-٢-٢.پیش پَروِز: اوستایی این واژه upa-paoirya است. خانهی دوم قمر است. نام آن در عربی بطّین به معنای شکم کوچک است که برابر سه ستارهی هفتم، هشتم و یازدهم حمل است، که مانند مثلث متساوی الاضلاع است.(بهار، ١٣٧٨)
٣-٢-٣.پَروِز: خانهی سوم قمر است. مجموع چهار ستاره از برج ثور و دو ستارهی کوچک دیگر معروف به عقد ثریا در عربی و خوشهی پروین در فارسی است. فارسی: پروین، پرن و پرویز. بیرونی میگوید ثریا به خوشهی انگور شباهت دارد و عربها میگویند که ثریا دنبهی برج بره است، که این سخن پسندیده نیست چون پروین روی کوهان گاو قرار دارد و همچنین اینکه ثریا در اصل به معنای اجتماع و کثرت عدد است.(بهار،١٣٧٨) برخی از اعراب میگویند ثریا را ازاین سبب به این اسم خواندهاند که بارانی که در آن موقع میآید تولید ثروت میکند، و عربها به ثریا النجم هم میگویند. اما بطلمیوس تنها به ذکر چهار ستاره از خوشهی پروین پرداخته، چون او بیشتر از چهار تا را رصد نکرده بود. عربها معتقدند که وقتی این منزل زیر شعاع برود، که چهل روز است، بدترین اوقات سال است و از همه ازمنه سال وبا در آنوقت بیشتر است.(بیرونی،١٣۵٢)
٣-٢-۴.پَها: خانهی چهارم قمر برابر با ستارهی چهاردهم ثور که آنرا دبران یا دلبران خوانند. شاید بتوان گمان کرد که واژۀ paha: دراصل payig به معنای دنباله بوده است که هم معنا و متناسب با دبران است. دبران ستارهای است سرخ و نورانی و از لین جهت آن را دبران گویند که از پس ثریا میآید و او را درچشم جنوبی ثور است. دبران را فنیق نیز میگویند و فنیق شتر خیلی بزرگ است زیرا اعراب کواکبی را که در حول دبران است قلاص گفتهاند ( قلاص و قلوص یعنی شتران ماده). دبران را نیز تابع النجم و الثانی النجم گویند یعنی پیرو ثریا. زیرا دبران، پروین را در طلوع و غروب پیروی میکنند. دبران را مخرج گفتهاند.(همان)
٣-٢-۵. بُزیسَر: املاء پازند این این واژه احتمالاً از اصل پهلوی به پازند برگردانده شده، azesar است. از آنجا که نام منزل قمر هندی برابر آن marga-siras به معنای سر بز است و z در املای پهلوی هزوارشی برابرbuz است. خانهی پنجم قمر برابر با هقعه الجوزا در صورت فلکی جبار که کوکب نخستین آن صورت است.(قبلی)(سه ستارۀ ریز) اینها سه ستارهی ریز هستند که خیلی به هم نزدیک هستند و مثل این است که آثار شست و سبابه و انگشت میانی هستند، اگر این سه انگشت را باهم به زمین بزنند و از این جهت اعراب این سه ستاره را هقعه گفتهاند که بر دایرهای که در پهلوی اسب است و نزد مفصل پای آن مانند کردهاند و در لغت عرب گفته میشود فُرس مهقوع و برخی از تازیان هقعه را تحایی گویند و بطلمیوس این سه را یک کوکب سحابی دانسته و گفته هقعه آن ستارهی سحابی است که بر رأس الجبار یعنی جوزا جای دارد.(بیرونی،١٣۵٢)
٣-٢-۶. بَشن: خانهی ششم قمر است. هنینگ آنرا با ابط الجوزا که منکب الجوزا و یدالجوزا نیز خوانده میشود، یکی میداند. در نزد اعراب هنعه که در پای دوپیکر است. بیرونی میگوید دو ستارۀ درخشندهای هستند در کهکشان که میان جوزا و رأس التوئمین میباشند و فاصلهشان به اندازه یک تازیانه است و یکی از این دو را زر(بکسر زاء و تشدید راء) و دیگری را میسان نامند و هر دو در پای توأم تالی میباشند. هقعه( باید هنعه باشد شاید غلط تایپی بوده) بگفته زجاج از هنعه اشی مشتق است که چون چیزی را برگردانی و قسمتی از آنرا بر قسمت دیگر تا کنی، آنوقت گفته میشود هنعه الشی گویا هر یک از این دو کوکب بسوی دیگری منعطف شده، و برخی همچنین گفتهاند که به قیاس ستارۀ سومی به سوی ایشان که از میان آنها برکنار است و این دو را مثل گردن خم شده گردانیده، گفته شده است. اعراب پنداشتهاند هنعه با شش ستارۀ دیگر کمان جوزا هستند که اسد با این کمان تیر میاندازد.(همان)
٣-٢-٧. رَخوَت: خانهی هفتم قمر است و هنینگ آن را برابر با رأس التوأم المأخر و رأس التوأم المقدم (دو ستارۀ آلفا و بتای جوزا) در صورت فلکی جوزا میداند. در نزد اعراب نیز چنین است و آنرا ذراع مبسوطه خوانند. فاصلۀ این دو ستاره به اندازۀ یک زراع است. یکی از این دو شعرای غمیصاء است یعنی رمصاء که شعرای شامی باشد و این ذراع نزد عرب ذراع مبسوط است ولی ذراع مقبوض اسد آن است که یکی از کواکب آن شعرای عبور است که شعرای یمانی باشد. ولی نزد علمای نجوم ذراع گسترده اسد، رأس التوئمین است و ذراع مقبوض اسد از ستارگان کلب متقدم است و تازیان را در این مطلب اختلافات بسیاری است و در وجه تسمیه این کواکب، اخبار خرافی بسیار گفته شده و غمیصاء در سال هزاروسیصد اسکندری ده روز که از تموز بگذرد طلوع میکند و عبور که شعرای یمانی است بیست و سه شب که از تموز بگذرد طالع میگردد.(همان)
٣-٢-٨. تَریشَگ: املاء پازند taraha، خانۀ هشتم قمر است. هنینگ احتمال میدهد taraha قرائت غلطی برای trisag باشد که نام ایرانی صورت فلکی کلب اصغر است. در نزد اعراب این خانهی قمر برابر با نثره در برج خرچنگ است.(سه ستارۀ سرطان) نثره موضعی است که میان دهان اسد و منخرین آن است و این منزل را اعراب لهات هم میگویند و نثره دو ستاره است که میان آن دو لطخهای سحابی است.(همان)
٣-٢-٩.اَزَرَگ: خانهی نهم قمراست. در نزد اعراب برابر با طرف در برج خرچنگ است (ستارۀ کاپا سرطان و لاندا اسد). مقصود اعراب از طرف چشم اسد است و طرف هم دو ستاره است که یکی از این دو به صورت اسد نزدیک است و دومی از کواکب خارج از صورت سرطان و در جلوی کواکبی است که آنها را اشفار میگویند، یعنی مژههای برج شیر.(بهار،١٣٧٨)
٣-٢-١٠.نَخو: به معنای نخست و نخستین، خانهی دهم قمر است. هنینگ آن را قلب الأسد میداند در نزد اعراب نیز چنین است ( چهار ستارۀ اسد) و آنرا جبهه خوانند. یعنی جبهه و پیشانی برج شیر که چهار ستارهاند و فاصلهی هر یک از دیگری به اندازهی یک تازیانه است و به طور حمایلی از شمال به جنوب است. و به عقیده علملی نجوم به منزلهی یالهای شیر است و ستارۀ جنوبی آن را قلب الأسد ملکی نامیدهاند و چون سهیل در حجاز طلوع میکند جبهه نیز طلوع خواهد کرد و سهیل چهل و چهارمین ستارهی از کواکب سفینه محسوب است که در محل لنگر آن واقع است و عرض آن به قسمت جنوب، هفتادو پنج درجه است. بنابراین از افق ارتفاع زیادی نخواهد داشت و بدین سبب است که در رأیالعین مضطرب دیده میگردد. وهمچنین گفتهاند که چون چشم مردمی که چشم زن هستند، بر این ستاره بیفتد خواهند مرد.(همان)
٣-٢-١١.مَیان: به معنای میان خانهی یازدهم قمر است. محتملاً کوکب بیستم از اسد به معنای ظهر الأسد است. (دو ستارۀ تتا و لاندای اسد) که آن را زبره خوانند. البته بیرونی میگوید زبره به معنی شانه شیر است و زجاج میگوید که زبره به منزلهی موهایی است که بر شانههای شیر است، زیرا هنگامی که خشم میکند این موها برمیخیزد و نائب آملی میگوید که زبره، پارهی از آهن را گویند و دو شانهی شیر را به آن شبیه کردهاند و آن دو ستاره است که فاصلهی آن ها یک تازیانه است و این دو را عرب ها، خُرتین، میگویند که مفرد آن خرت است که به معنای سوراخ کردن باشد. زیرا هر یک از این دو کوکب مثل این است که به شکم برج شیر فرو میروند و این دو یکی در صورت فلکی برج اسد بر ران شیر است و دیگری بر بیخ دم آن و به طلوع این دو، سهیل در عراق عرب دیده میگردد.(بیرونی،١٣۵٢)
٣-٢-١٢.اَودُم: به معنای واپسین و خانۀ دوازدهم اسد است. کوکب بیست و هفتم ازاسد که ذنب الأسد، قنب الأسد، است و در نزد اعراب صرفه خوانده میشود. این صرفه ستارهایست درخشان و کواکبی که در نزد او جای دارند، خیلی بینورند. و صرفه در سمت دم اسد است و از این جهت بدین نام خوانده شد که چون صرفه طلوع کند گرما بر طرف میشود و وقتی سقوط میکند سرما از میان میرود.
٣-٢-١٣.ماشاهَه: خانۀ سیزدهم قمراست. در نزد اعراب عوا، که ستارۀ پنجم از برج سنبله است. اینها پنج ستاره هستند که بر خطی مانند منقار قرار گرفتهاند و بدین جهت این ستارگان را عوا گفتهاند چنانکه زجاج گفته «عویت الشئ اذا عطفته» و زجاج میگوید کسی را جز خود نمیشناسم که این کلمه را چنین تفسیر و معنی کرده باشد. و آنانکه در وجه تسمیه عواء گفتهاند که بمنزلهی سگانی است که به دنبال شیر میروند و عوعو میکنند، راهی غلط رفتهاند زیرا عواء بر سینه عذراء و بال آن واقع است.
٣-٢-١۴.اُسپور: خانهی چهاردهم قمراست. در نزد اعراب سماک اعزل که ستارۀ چهاردهم است از برج سنبله. (آلفای سنبله). سماک اعزل را ساق اسد نیز گفتهاند و ساق دیگر اسد سماک رامح است. و بدین جهت آن را اعزل میگویند که با سماک رامح ستارهایست که میگویند آن ستاره رمح به فارسی نیزهی آن است و سماک اعزل راچنین ستاره که حربه آن باشد نیست. این است که اعزل و بی سلاح مانده و سیبویه میگوید بدین سبب آن را سماک گویند که بلندی یافته و گفتهاند که وجه تسمیه آن است که ماه در آن دیده نمیشود و اگر این سخن راست بود لازم میآمد که اعزل را سماک نگوییم زیرا ماه در آن نازل میشود و در پارهای از اوقات آنرا منکسف مینماید و سماک اعزل ستارهایست در کف چپ عذراء و برخی از مردم آن را سنبله گویند و این مطلب هم درست نیست زیرا سنبله هبلهایست که بطلمیوس آن را ضفیره می گوید و آن ها ستارههای کوچکی هستند که به دور هم گرد آمدهاند و در پشت دم اکبر جای گرفتهاند و بسیار به برگ لبلاب مانند است و همه برج باین نام نامیده شده و بنابر رأی تازیان هلبه بر کنار دم اسد واقع است و به منزله موهایی است که در کنار دم شیر است.
٣-٢-١۵.هوسرَو: خانهی پانزدهم قمر است. در نزد اعراب دو ستارۀ ٢٢ و٢٣ و ستارۀ ٢۵ بر پای برج سنبله که آن را غَفَر میخوانند. اعراب میگویند که بهترین منازل است زیرا که در پشت اسد و جلوی عقرب است و ایذاء شیر در انیاب و در پنجه آن است و زیان کژدم هم در دم اوست. گفتهاند که موالید پیغمبران در این روز اتفاق افتاده است که بیرونی آن را قبول ندارد ولی میگوید که تولد موسی بر این قیاس باید با طلوع ناب اسد ( ناب مفرد انیاب است که دندانهای تیز است و انسان و حیوان با این نوع دندانها طعمه خود را میدرند) و حلول ماه در چنگال آن روی داده باشد. و بدین جهت این ستارگان را غفر گفتهاند که ضوء و فروغ آنها خیلی ناقص است و وجه تسمیه دیگر آن است که بر دو نیش برج کژدم برتری یافته و به منزلهی مغفر آن است و زجاج میگوید که اشتقاق این لفظ از غفره است و غفره مویهایی است که در کنار دم شیر است.
٣-٢-١۶.سِروُی: به معنای چنگال و شاخ و خانهی شانزدهم قمراست. در نزد اعراب: ستارگان اول و سوم که بردو کفهی ترازویند و درجایی قرار گرفتهاند که آنها را دو شاخ عقرب می خوانند. ومیانشان پنج ذراع است عرب آنرا زبانا که همان دو شاخ است میگویند. هنینگ آن را چنگال عقرب میخواند که همین خانهی قمر عربی است.
٣-٢-١٧.وَر: به معنای سینه و خانهی هفدهم قمر است. هنینگ آن را سینهی عقرب میداند. در نزد اعراب اکلیل است و در مورد جای آن اختلاف است.صوفی معتقد است که ستارهی ششم خارج از صورت ترازو، ستارهی اوسط اکلیل است. بیرونی در آثار الباقیه ذکر میکند که اکلیل سر برج عقرب است و سه ستاره هستند که صف کشیدهاند ولی ابن الصوفی میگوید این مطلب محال است و اولی این است که اکلیل هشتمین ستاره از صورت میزان و ششمین از ستارگان خارج از آن باشد و یکی دیگر را که بطلمیوس در مجسطی ذکر نکرده و آنان را که میگویند که اکلیل سه ستارهی درخشانی است که صف کشیدهاند تحطئه کرده به این گمان که اکلیل جز در فوق الرأس نیست و مشهور نزد عرب این است که همین سه ستارۀ مذکور اکلیل است و مثل ابن الصوفی با تازیان آن است که گفتهاند طرفین دعوی راضی شدند ولی قاضی اِبا میکند و رأی نمیدهد.
٣-٢-١٨.دِل: به معنای دل و خانهی هجدهم قمر است. در نزد اعراب، قلب العقرب در برج عقرب است و هنینگ نیز همین نظر را دارد.
٣-٢-١٩.دِرَفشَگ: خانهی نوزدهم قمر است و هنینگ آن را با شوله برابر میداند که نیش عقرب است. و از این جهت شوله گفته شده که پیوسته نیش عقرب بلند است و شوله دو ستارۀ درخشان هستند که در کنار دم عقب جای گرفتهاند.
٣-٢-٢٠.وَرَنت: خانهی بیستم قمر است. هنینگ آن را گونهای از وَنَند میداند که نسر واقع است. در نزد اعراب، در برج قوس، آن موضع را که میان دو نعام است وصل خوانند. اینها هشت ستارهاند که چهار تای از آنها در کهکشان بطور مربع واقع است و این چهار را نعام وارد گویند زیرا شترمرغهایی هستند که به نهر وارد شدهاند و چهار دیگر از این ستارگان بطور تربیع خارج ار آنند و این چهار را نعام صادر نامند چه از آب بیرون آمدهاند. زجاج میگوید نعائم بضم نون است و آن چوبهایی است که در سر چاه میگذارند و دلو را برآن میآویزند، نعام وارد در قوس و سهم رامی قرار گرفته و نعام صادر بر کتف و سینهی آن.
٣-٢-٢١.گا: به معنای گاو و خانهی بیست و یکم قمر است. در نزد اعراب آن موضعی است که در زیر قلادهی قوس خالی است و هیچ کوکب نیست و آن را بلده، یعنی بیابان خوانند. هنینگ آن را در آغاز برج جدی میداند. و زجاج میگوید بلده را به فرجهای که میان ابروان غیر پیوسته است تشبیه کردهاند و در لغت عرب میگویند رجل ابلد، یعنی مردی که میان دو ابروی او تهی باشد.
٣-٢-٢٢.یوغ: خانهی بیست و دوم قمر است و هنینگ آن را محتملاً نسر طائر در صورت فلکی عقاب میداند، و آن سومین کوکب در این صورت است. در نزد اعراب دو کوکب روشنی را که بر شاخ جدیاند، یعنی دوم و سوم را، که یکی شمالی و دیگری جنوبی هستند و فاصلهشان به اندازهی یک ذراع است و در نزدیکی یکی از این دو که شمالی است ستارهی کوچکی است که به منزلهی گوسفندی است که آن را ذبح میکنند، میدانند.
٣-٢-٢٣.موری: خانهی بیست و سوم قمر است. در نزد اعراب کوکبهای ششم و هفتم و هشتم را که بر دست چپ دلو است سعد بلع خوانند. بیرونی میگوید دو ستارهاند و در میان این دو یک ستاره است که پنهان از نظر است و مانند این است که یکی از این دو کوکب آن را بلعیده و از گلوی بلعنده گذشته و به سینه رسیده است و جمعی گویند که وجه تسمیه آن است که چون چیزی را بلعند ضوء آن را میگیرند و پوشانیده میشود و بدین جهت سعد سعد بلع گفتهاند.)آثارالباقیه،١٣۵٢.ص۴٨٠)
٣-٢-٢۴.بُنزَه: خانهی بیست و چهارم قمر است. در نزد اعراب کوکبهای بیست ودوم و سوم را که بر منکب چپ دلواند با کوکب بیست و هشتم از کواکب جدی، سعدالسعود خوانند. یکی از این سه ستاره از دیگران نورانیتر است و از این جها بدین نام خوانده شده که تازیان طلوع آن را سبب سعادت میدانند و به طلوع آن تیمن میجویند زیرا هنگامی این ستاره پیدا میشود، که زمستان منقضی شده باشد و سرما تمام گردد و در این وقت بارانها از دنبال یکدیگر میآیند.
٣-٢-٢۵.کَهت سر: هنینگ احتمال میدهد که میان نام صورت فلکی کهت در پهلوی و نام cetus در یونانی ارتباط باشد. از نظر مکانی نیز منطقاً باید در یک جای آسمان قرار داشته باشند. cetus در نجوم اسلامی با نام قیطس خوانده میشود که معرب همان cetus است و نهنگی است نقش بسته برآسمان. در نزد اعراب، سعدالاخبیه در برج دلو، خانهی بیست و پنجم قمر است. چهار ستارهاند که سه عدد از آنها به هیئت مثلثی حاده الزاویه است و یکی از آنها در میانه این مثلث است که این مثلث دایره وار بر گرداگرد آن مرکز است و این یک ستارهی موسوم به سعد است و ستارههای دیگر که بر گرد آنند اخبیه او هستند یعنی چادرها، و برخی گفتهاند وجه تسمیه سعد اخبیه آن است که چون این منزل طلوع کرد آنچه از هوام پنهان بودند آشکار میشوند و سعد اخبیه در دست راست ساکبالماء جای دارد.
٣-٢-٢۶.کَهت میان: خانهی بیست و ششم قمراست. در نزد اعراب دو کوکب متقدم از چهار کوکب روشن را که بر مربع فرس اعظمند فرغ مقدم خوانند. که عرقوه علیاء موسوم است و نیز دو دسته دلو خوانده میشود. در اینجا اعراب یک منزل اضافه بر ایرانیان دارند و آن، دو کوکب دیگر از چهار کوکب روشن مربع فرس اعظم است که فرغ موخر خوانده میشود و بیستو هشتمین منزل به شمار آید. فرغ ثانی یا موخر را عرقوه سفلی و دو دسته دلو که در قسمت پشت آن واقعند میدانند و آن نیز بر هیئت عرقوه علیاست و این چهار ستاره نزد اعراب دلو محسوس است.
٣-٢-٢٧.کَهت: خانهی بیست و هفتم قمر که واپسین آنها است. در نزد اعراب بطن الحوت را که ستارۀ دوازدهم از مرأه مسلسله است، منزل بیست و هشتم شمارند که برابر منزل بیست و هفتم ایرانی است و آن را جنب المسلسله نیز خوانند.
فصل چهارم
تقویمهای نجومی
۴-١.عناصر تقویمها، تعریف
١. تعداد تقویمهایی که در جهان ما در حال و گذشته مورد استفاده قرار گرفتهاند، بیشمار است. اما، علیرغم تفاوتهایی که این تقویمها با هم دارند، همگی دارای دو عنصر مشترک هستند: ١) وابستگی قمری: که واحدهای کوچکتر و نه دقیق زمان را تعیین میکند و ٢) وابستگی خورشیدی که «سال» یا به عبارت دیگر پیدایش تناوبی فصول را اندازه میگیرد. ظاهراً وابستگی خورشیدی به تنهایی برای امور کشاورزی اهمیت دارد و بنابراین نیازهای ابتدایی طبقه بالاتر تمدن را تامین میکند. وابستگی قمری ارزش عملی کمتری دارد، و به لحاظ نظری به محض اینکه جامعهی ساکن ابزاری برای ایجاد تقویم خورشیدی ابتدائی یافت، وابستگی قمری به کناری نهاده شد. اما در عمل این گسست اساسی با سنت تنها در موارد استثنائی ممکن بود.(گرشویچ،١٣٨٧.ص٨۵۴)
به طور خلاصه از بین تقویمهایی که تا کنون شناخته شدهاند، فقط چهار تقویم تنها بر اساس خورشید کار میکنند. این چهار تقویم عبارتند از، تقویم مصری، نقویم اوستایی متأخرهخامنشی، تقویم جولیاگرگوری، و تقویمی که مایاهای آمریکای مرکزی ایجاد کردند و بعدها ازتکها آن را پذیرفتند. اما حتی در تقویم مصری و جولیان هم مانند تقویم جدید گرگوری، عنصر قمری کاملاً از بین نرفته است. همانطور که میدانیم، عنصر قمری در تعیین عید پاک، که اهمیت مذهبی را حتی در آخرین مراحل تکامل چند هزارهای نشان میدهد، نقش مهمی دارد. بنابراین همه جا و همه وقت تقویم و مذهب را جداناشدنی مییابیم.
تغییرات دورهای ماه،«چهره»هایش، که ٣٠ روز طول میکشد، از زمان های دور، قبل از تاریخ، توجه انسان را به خود جلب کرده است. این چهرههای قمری جالبترین پدیدۀ تناوبی نجومی هستند که در هر مکانی از کرهی زمین قابل مشاهدهاند. بنابراین، ظاهراً ماه همیشه به عنوان نشانگر برجستهی زمان مورد توجه قرار گرفته است. حتی بعد از اینکه ساکنین اولیه به دنبال وسیلهای برای تعیین تواریخ سال خورشیدی بودند تا زمان بذرافشانی و درو همینطور روزهای مهم دیگر از نظر کشاورزی یا نیازهای دیگر جامعه را تعیین کنند ماه اهمیت خود را حفظ کرد.(همان.ص٨۵۶)
٢- حرکت دو جرم آسمانی بزرگ نامنظم است. طول مدت حقیقی ماه قمری( یک ماه قمری) از تحولی به تحول دیگر فرق میکند. طول مدت سال هم با تغییری کوچکتر، همین طور است. آنچه که درهمهی وجوه نجومی و تقویمی اهمیت دارد، تعیین میانهی دورۀ مورد نظر است.
ارزش جدید میانهی طول دورهی ماه قمری ۵٣٠۵٩/٢٩ روز است. این مدت با همین دقت در نظرسنجیهای بابلی دیده شده است ( نیمهی هزارۀ اول قبل از میلاد). در مورد سال، مسئله پیچیدهتر است و باید بین دو گزینه تمایز قائل شویم. این دو گزینه عبارتند از: سال نجومی، که افول زمان بین دو مقارنهی پیاپی خورشید، همراه با یک ستارهی ثابت که ثابت انتخاب شده است، به بیان دیگر قلب الاسد، که دورهای ٢۵۶٣۶/٣۶۵ روزه دارد. و سال استوایی که زمان بین مقارنههای پیاپی موضع ربیعی (همبُری مکان منطقه البروج) را اندازه میگیرد و طول مدت سال استوایی کمی کمتر و برابر با ٢۴٢٢٠/٣۶۵ روز است.
تفاوت بین این دو سال که از تقدم اعتدالین ناشی میشود، آنقدر کوچک است که در دورهای کوتاه به چشم نمیآید، اما در دورهی زمانی طولانیتر، محسوس است. برای مثال، این تفاوت از زمان اولین ساکنان شوش و تخت جمشید (۴٠٠٠ ق.م) تا زمان هخامنشیان، به ۵٠ روز میرسد. این نکته نشان میدهد که پدیدهای نجومی (مثلاً طلوع خورشیدی ستارهای مشخص در نزدیکی دایره البروج) که در سال ۴٠٠٠ قبل از میلاد در اعتدال بهاری ( طبق تقویم گرگوری، در ٢١ مارس) اتفاق افتاده است. در زمان هخامنشیان در حدود ١٠ مه اتفاق خواهد افتاد.
٣- براساس مشاهداتی که در یک مکان مشخص از زمین صورت گرفته و به دوره های زمانی طولانیتر تعمیم داده شده است میتوان، پیدایش منظم پدیده های نجومی گوناکون را به سادگی تشخیص داد. بنابراین به زودی ثابت میشود که محل طلوع و غروب خورشید («آزیموت» یعنی فاصله زاویهای از نقطه شرقی وغربی افق) از فصلی به فصل دیگر تغییر میکند. هنگام اعتدال بهاری خورشید در نقطهی شرق افق طلوع میکند و در نقطهی غربی افق غروب میکند. در پی آن این نقاط به تدریج از شرق و غرب، در مسیر شمال عدول میکنند، تا انقلاب تابستانی که به حداکثر فاصلهی خود میرسند و متوقف میشوند. پس از آن، این دو نقطه در مسیر مخالف به حرکت خود ادامه میدهند. عبور دوم آنها از شرق و غرب، اعتدال پاییزه را نشان می دهد. در انقلاب زمستانی آنها به حداکثر فاصله جنوبی خود می رسند و بار دیگر متوقف می شوند. در اینجا، آنها دوباره مسیر خود را تغییر می دهند تا دوباره به نقاط شرق و غرب برسند. بدین ترتیب این پدیده دوباره به همین ترتیب تکرار می شود.
پیوند اسطوره و نجوم در ایران باستان- فایل ۴