با توجه به مفاد این آیات جامعیت و کفایت قرآن و عدم نیاز کامل به کتابهای دیگر اثبات می شود، بدین ترتیب جایی برای سخن ذهبی باقی نمی ماند.
او در توجیهی نسبت به عملکرد صحابه مبنی بر مراجعهی صحابه به ویژه ابنعباس به اهلکتاب گفته است ابنعباس در مواردی که قرآن به صورت سر بسته به آن اشاره کرده بود به اهلکتاب مراجعه میکرد تا از جزئیات آن مطلع شود. وی ابنعباس را از افرادی میداند که برای دانستن هر چیز به اهلکتاب رجوع نداشته، بلکه مراجعات او فقط در محدوده اندکی بوده که با قرآن هماهنگی داشته است و در مواردی تضاد با قرآن، به آنان رجوع نمیکرده و کلامی از آنها را نمیپذیرفته است. ذهبی در بخش دیگری از سخنانش می نویسد:
« ابنعباس و دیگر صحابه در اموری که ربطی به اعتقادات و اصول دین و فروع آن نداشت، مانند قصص قرآن و یا اخبار امت های پیشین، از دانشمندان یهودی که اسلام آورده بودند پرسشهایی میکردند؛ به این ترتیب صحابه میان دو حدیث پیامبر که در یکی می فرماید: «حدثوا عن بنیاسرائیل و لا حرج» و در دیگری می فرماید: « لا تصدقو اهل الکتاب و لا تکذبوهم » جمع کرده اند؛ زیرا حدیث اول بر حوادث و اخبار بنیاسرائیل است که جایز می باشد». [۳۴]
در حالی که آنچه که در عمل مشاهده می شود غیر از آن چیزی است که ذهبی ادعا می کند. سیوطی روایتی نقل میکنداز ابنعباس در حالی که او جویای جواب چهار سوال است، تا اینکه آن چهار سوال را از کعبالاحبار میپرسد و به او جواب میدهد.[۳۵] دو تا از این سوالات مربوط به تفسیر آیات قرآن می باشد.
همچنین روایتی موجود است که در آن کعبالاحبار دست ابنعباس را بالا گرفته و او را دارای مقام شفاعت معرفی می کند، ابنعباس در مورد صحت مقام شفاعت خودش از کعب سوالاتی میپرسد و کعب این مقام را برای او تعریف می کند. [۳۶]
هیچکدام از موارد بالا از مواردی نیست که توضیح دقیق آن در کتابهای اهلکتاب وجود داشته باشد. افزون بر آن، این قبیل گزارشها نشان از اهمیت محتوای مراجعات و منفعل بودن صحابه در مقابل پاسخ اهلکتاب است.
از طرفی ذهبی از معتقدان جامعیت قرآن در مسائل هدایتی هستند،[۳۷] بر این اساس قرآن در بردارنده لب مطلب است و مابقی ماجرا حشو و اضافات غیر ضروری است و مراجعه صحابه به اهلکتاب برای دانستن این حشویات نمیتواند قابل دفاع باشد.
در روایات آمده است که روزی در مسجد پیامبر، مردم به گرد کسی جمع شده بودند. پیامبر به مسجد وارد شدند و با مشاهده جمعیت، پرسیدند: این کیست؟ گفتند: علامه است. پیامبرپرسیدند: علامه چه کسی است؟ عرض کردند: داناترین مردم است به انساب عرب، وقایع تاریخی آن، جنگ های عصر جاهلیت و اشعار شاعران آن. پیامبر اکرم فرمودند: این علمی است که جاهل به آن، ضرری و دانای آن هم نفعی نمی برد. سپس پیامبر فرمودند: علم سه دسته است. آیات محکم، فریضه عادله و سنه قائمه؛ هر چه غیر آن فضل است (نه علم).[۳۸]
۲-۱-۵-۲-عدم حضور پیامبر ، عامل مراجعهی صحابه به اهلکتاب
ذهبی یکی دیگر از دلایل مراجعه به اهلکتاب را نبود امکان فراگیری از پیامبر میداند و تأکید دارد آنچه که نزد اهلکتاب هست غیر از آن چیزیست که در نزد پیامبر بود، اما چون پیامبر در دسترس آنها نبود مجبور به مراجعه به اهلکتاب می شدند.[۳۹] هر چند به نظر این توجیه با توجیه نخست تفاوت زیادی ندارد.
در ابتدا برای پاسخ به ادعای ذهبی باید گفت این کدام جرأت و جسارت است که منجر به مراجعه به غیر قرآن برای تفسیر قرآن می شود، آن هم با وجود تأکیدات پیامبر مبنی بر عدم مراجعه به اهلکتاب؟ پر واضح است که آنچه اهلکتاب به عنوان اطلاعات در اختیار صحابه قرار می دادند غیر از آن چیزی بود که رسول اکرم به صحابه می آموخت. زیرا آنچه که موجب محبوبیت اسلام در میان اعراب بادیه نشین شده بود، قرآن در کنار اخلاق حسنه پیامبر بود؛ پیامبر طی ۲۳ سال تحمل رنج و مشقت فراوان حکومتی اسلامی تشکیل داد و اسلام را محبوب دل خاص و عام کرد. حال چگونه می شود افرادی چون کعبالاحبار[۴۰] و تمیمداری[۴۱] و . . که متهم به دروغگویی هستند و چیزی همانند قرآن نیز ندارند، سخنانشان در میان مردم اینگونه از اقبال عمومی برخوردار شود که در برخی کتابهای اهل سنت چون موطأ[۴۲] و . . یکی از افراد سلسه سند برخی از احادیث او قرار گیرند و تفاسیری چون تفسیر طبری[۴۳] پر شود از منقولات آنها؟
۲-۱-۵-۳- بی اهمیتی حجم یا محتوای مراجعات صحابه به اهلکتاب
از دیگر دلایل ذهبی برای مراجعهی صحابه به اهلکتاب این است که او مراجعه به اهلکتاب را در برابر مراجعه به دیگر منابع تفسیری (مانند سوال از خود پیامبر یا صحابه)، چندان با اهمیت نمی دانسته است؛ زیرا این قبیل مراجعات به اهلکتاب از سوی صحابه، به دلیل تحریف و تغییر تورات و انجیل محدود بود.[۴۴]
ایشان در ادامه کلام خود به جای کنکاش در بیان علت مراجعه صحابه به اهلکتاب، حجم این مراجعات را بی اهمیت دانسته و برای آن، قلمرو محدودی در نظر دارد. سخن ایشان را با نقد هایی میتوان پاسخ داد:
اگر بر فرض محال حجم این مراجعات، حتی ناچیز باشد باز هم جرمی غیر قابل بخشش است. اگر انجام کاری از نظر رسولاکرم اشکال دارد پس حتما از نظر خداوند هم بی عیب و نقص نیست. انجام چنین عملی چه زیاد باشد وچه کم، چندان تفاوتی نمیکند و از همه مهمتر نتیجه مترتب بر آن کار است؛ به این معنا که اگر حجم این مراجعات کم باشد باز هم آثار و تبعات فراوانی بر کلیت تفسیر قرآن می گذارد، که این خود جای تأمل دارد.
علاوه بر آن، آنچه در واقعیت مطرح است خلاف آن چیزی است که او ادعا کرده است. چگونه میتوان باور کرد که مقدار مراجعات به اهلکتاب قابل توجه نباشد اما در برخی کتابهای تفسیر چون تفسیر طبری،[۴۵] انبوهی از اسرائیلیات آمده باشد و همینطور تفسیر مقاتلبنسلیمان.[۴۶] ذهبی، خود درباره تأثیر پذیری طبری از اسرائیلیات معتقد است که او از قصص اسرائیلی بهره گرفته و آنها را با سندهایی که به کعبالاحبار، وهببنمنبه، ابنجریج، سدی و مانند آنها منتهی است، روایت می کند. همچنین وی روایات بسیاری را از محمد بن اسحاق نقل می کند که او نیز به نوبه خود از مسیحیان تازه مسلمانی چون ابی عتاب- که مدت طولانی از عمرش را در آیین مسیحیت گذرانده و آنگاه اسلام آورده بود- روایت می کند. او اضافه می کند که طبری در نقل اسرائیلیات زیاده روی کرده و شاید علت این امر متأثر بودن او از روایات تاریخی است که طبری از آنها در بخشهای تاریخی به صورت گسترده استفاده کرده است.[۴۷] حال چگونه است که با وجود بررسی که خود او بر روی تفسیر طبری انجام داده، باز ادعایی مبنی بر کم بودن حجم این مراجعات را مطرح می کند؟
از طرف دیگر، گاهی نیازی به مراجعه و پرسش نیست. با یک مجوز قصه خوانی به یکی از ایشان از طرف صحابه، میتوان چنین فاجعه عظیمی را تدارک دید. همانگونه که تمیمداری به اصرار از خلیفه دوم، اجازه قصه خوانی در مسجد را گرفت.[۴۸] تمیمداری سال ها از خلیفه دوم، اجازه قصه خوانی می خواست، ولی عمر اجازه نمی داد. او بر این امر پافشاری کرد؛ تا این که عمر گفت: چه میگویی؟ گفت: بر مردم قرآن می خوانم و آنان را امر به کارهای خیر و نهی از کارهای بد می نمایم. عمر گفت: این سودمند است. سپس اضافه کرد قبل از اقامه نماز جمعه مردم را موعظه کن. تمیم به این امر اقدام ورزید، تا این که عهد عثمان فرا رسید. وی از عثمان خواست تا به او مجال بیش تری دهد. بدین ترتیب اجازه یافت تا هفته ای دو روز به قصهخوانی بپردازد.[۴۹] حال چگونه با وجود چنین مجوز عظیمی به یک اهلکتاب تازه مسلمان، آنهم برای چندین سال متوالی - قریب به ۲۲ سال - که دوران دو خلیفه اسلامی را در بر میگیرد،[۵۰] میتوان گفت که حجم این مراجعات بی اهمیت بوده است؟
در حقیقت منشاء چنین اتفاق عظیمی، یک مجوز ساده از طرف خلیفه دوم و سوم بوده است. اگر منظور ذهبی حجم مراجعات باشد، که با ادلهی مطرح شده، نظر وی مخدوش می شود و اگر منظور او مضمون مراجعات باشد بدین معنا که مراجعات از نظر محتوایی بی اهمیت بوده و سوالات خاصی پرسیده نشده است، بنابراین باید گفت آنچه که در روند کار متوجه آن شدیم ( و در مطالب بعد شواهد آن ارائه می شود) غیر از آن چیزی است که او ادعا کرده، زیرا قسمت زیادی از این سوالات با محتوایی تفسیری، احکامی و یا حتی اعتقادی بودند. به این نمونه توجه کنید.
عمر از کعب خواست تا درباره مرگ برای او سخن بگوید، در حالی که کعب، ماهیت مرگ را برای خلیفه تشریح میکرد اشک از چشمان عمر سرازیر شد.[۵۱]
سوال خلیفهی مسلمانان، عمر، به طور کامل با مبانی فکری، هماهنگ است و اشک ریختن عمر از شنیدن جواب تا حد زیادی نشان از پذیرش پاسخ دریافتی است آن هم از فردی که سابقه اسلام آوردنش از او کمتر است.
۲-۱-۵-۴-اخذ مطالب موافق با عقاید اسلامی از اهلکتاب
دلیل ذهبی، دال بر دقتِ صحابه در موضوعات مطابق یا غیر مطابق با شریعت اسلام، با دقت در شواهد مندرج در مصادر روایی اهل سنت، بسیار متعارض و متناقض است. او معتقد است وجود تحریف در کتابهای آسمانی گذشته دلیلی بر مراقبت صحابه در برخورد با روایات آنها و نیز مراجعه محدودشان به اهلکتاب بود. ولی در واقع این دلیل با شواهد موجود در کتابهای اهل سنت کاملا قابل خدشه است. او میگوید:
صحابه هرگز از اهلکتاب جز آن چه را که با عقایدشان هماهنگ بود و با آن ناسازگاری نداشت، نمیپذیرفتند. آنها عقاید ناسازگار و معارض با قرآن و عقاید خود را مردود دانسته، در موارد مشکوک نیز احتیاط و درنگ می نمودند و از رسولخدا پیروی میکردند که فرمودند: سخنان اهلکتاب را نه تصدیق کنید نه تکذیب؛ و بگوئید به خدا و آن چه برای ما نازل شده است، ایمان آوردیم. [۵۲]
اما این نظر، با آنچه که در مصادر روایی اهل سنت مشاهده می شود بسیار متعارض و متناقض است؛ در این منابع بیشتر از آنکه با دیدگاه نقادانهی صحابه در مقابل منقولات اهلکتاب مواجه شویم، به ذهن پر سوال و جویای جواب برخی صحابه در مقابل اهلکتاب برمی خوریم. به نمونه زیر توجه کنید.
عثمان از کعبالاحبار در حضور دیگر صحابه میپرسد: آیا به نظر شما اشکالی دارد که از بیت المال مسلمانان چیزی برداریم و آن را در پیشامد هایی که برایمان رخ میدهد خرج کنیم و بخشی از آن را نیز به شما بدهیم؟ کعبالاحبار گفت: اشکالی ندارد. ابوذر عصای خود را بلند کرد و به سینه کعب زد و گفت: ای یهودی. چقدر تو در اظهار نظر کردن درباره دین ما گستاخی. عثمان به او گفت: چقدر تو برای من آزار دهنده ای، از من دور شو، تو ما را ناراحت کردی. [۵۳]
با دقت در این ماجرا، خبری از نقد، بررسی و تطبیق یا عدم تطبیق با شریعت اسلام از طرف صحابهی پیامبر در مقابل کعب نیست؛ بلکه او را جویای سوال احکامی خود از یک تازه مسلمان می بینیم که قدمت اسلام آوردنش از خود او کمتر است. او بعد از شنیدن جواب، کمترین مقاومتی در مقابل کعب نمیکند؛ حتی در مقابل ابوذر و موضعِ صریح وی جبههگیری کرده و اظهار نظر او (که دال بر دقت در سلامتِ منبع اخذ مسائل دینی دارد) را با عناد کامل نمیپذیرد.
حال باید دید ذهبی مبتنی بر کدام روایات، چنین ادعایی را– یعنی نگاه نقادانهی صحابه با منقولات اهلکتاب و احتیاط و درنگ آنها - بیان کرده است؛ در حالی که حجم اسرائیلیات موجود نشان از حرکتی حساب شده و زیرکانه دارد که فقط افراد هوشیاری که در مکتب رسول الله زانو زده بودند، فریب عالم صفتی این یهودیان را نخوردند. همچنان که ابوریه می نویسد:
«نیرومندترین و زیرکترین اینان در حیلهگری، کعبالاحبار، وهببنمنبه و عبداللهبنسلام هستند که چون از تحریف قرآن کریم به علت تدوین منظم آن و حفظ آن در سینه های بسیاری از مسلمانان ناامید بودند، به گسترش اسرائیلیات در میان آثار نبوی پرداختند. جعل روایات اسرائیلی در درون آثار اسلامی با اقبال صحابه روبرو شد و جهل مردم و نا آگاهی آنان از اسرار هستی و خلقت، رونق و گسترش یافت و بدین سان چهره زیبای منابع اسلامی مخدوش گشت». [۵۴]
پاسخ دیگر به ذهبی این است که آنان اعتقاد قلبی به قداست صحابه دارند؛ گویا اینکه صحابه از خطا و اشتباه در دریافت مطالب از اهلکتاب در امانند و هرگز دچار کج فهمی نمی شوند چگونه میتوان «مراقبت صحابه از اینکه تحت تاثیر کلام اهلکتاب قرار نگیرند» را تضمین کرد؟ آیا او ملاک و ابزاری که صحابه برای این مراقبت استفاده میکردند را میشناسد و برای گفته خود شاهدی دارد، شاهدی که یکی از این صحابه با دید نقادانه، کلام اهلکتاب را بررسی کرده و در مقابلِ کلامی که به نظرش مخالف قرآن و سنت است ایستاده باشد یا حداقل به گفتهی خودش احتیاط و درنگ کرده باشد؟ در حالی که آنچه در تفسیر برخی مفسرین به نقل از صحابه آمده خلاف آن را نشان میدهد.
با دقت و تأمل در تمام منابع اهل سنت به خصوص در حوزه مطالعات و دلایل متأخران در بیان علت و نوع مراجعات به اهلکتاب، شواهد منطقی اقامه نمی شود. پس باید گفت این اقوال، تنها ادعاهایی ثابت نشده هستند. اینجاست که موضع نقادانه صحابه در مقابل منقولات اهلکتاب زیر سوال می رود.
۲-۱-۵-۵-استقرار احکام و دفع خوف اختلاط
از دیگر دلایل ذهبی به تبعیت از ابنحجر این است که این مراجعات در دوره ای جایز شد که احکام تثبیت و استقرار یافته و دیگر بیم فتنه و آشوب نمی رفت. اما آیا میتوان زمانی را به عنوان زمان استقرار احکام و عدم خوف اختلاط معرفی کرد به این معنا که صحابه به دورانی از ایمنی در برابر یهود و دسیسه های آنها رسیده باشند؟
شواهدی وجود دارد که به استمرار دسیه ها اشاره می کند، اما برای رفع خوفِ اختلاط شواهدی وجود ندارد.
«تلاش ذهبی به پیروی از ابنحجر برای توجیه نهی پیامبر به زمان قبل از استقرار احکام اسلامی یا خوف آمیختگی احکام شریعتِ یهود با اسلام، صرفا توجیهی بدون دلیل در برابر نص است؛ زیرا نگرانی اصلی پیامبر در آغاز نزول قرآن کریم این بوده است که مبادا یهودیان که قهرمان تحریف گری در طول تاریخ بوده اند، در نصوص دینی مسلمانان تحریفی آورده و اذهان مسلمانان را آلوده و مشوش سازند. از این رو، همواره مسلمانان را از اثر پذیری و خود باختگی در برابر اهلکتاب، به ویژه یهود بر حذر داشته اند. پیدایش اسرائیلیات را در زمان صحابه و گسترش آن را در زمان تابعین به بعد دانسته اند؛ بنابراین، این نگرانی منحصر به صدر اسلام نبوده مگر در مقام احتجاج با مشرکان و منکران، که پیامبر آنان را به دانشمندان اهلکتاب ارجاع میدادند».[۵۵]
از طرفی اعتقاد ذهبی در مورد کعبالاحبار با این مضمون که کعب همواره، حتی بعد از مسلمان شدنش، به تورات و دستورالعمل های اسرائیلی مراجعه میکرده است،[۵۶] نشان از حساس بودن منقولات این شخصیت دارد که خود او به آن اذعان دارد، پس احتمال وجود آن اعتقادات و دستورالعمل ها در کلامش بسیار بالا می رود. حال چگونه ذهبی در جایی دیگر با یقین، مورد قبول بودن کلام او (علمای اهلکتاب) توسط تابعین- که خود پیغمبر ندیدهاند- را دلیلی بر درستی سخن این یهودی تازه مسلمان دانسته است؟
قراینی از درس آموزی برخی افراد نزد کعب وجود دارد که بوی اختلاط میدهد نه رفع بیم اختلاط. حضور صحابه و تابعان در کلاس های درس کعبالاحبار نشان از تأثیری هدفمند است.
ذهبی تمام این مطالب را میگوید تا به اینجا برسد که حدیث موجود در مورد عمربن خطاب، که او را در حال بردن نوشته ای از اهلکتاب به یهود گزارش کرده است، هیچ ناسازگاری با کلام نخست پیامبر ندارد. زیرا نهی این حدیث مربوط به آغاز ظهور اسلام و قبل از استقرار احکام شرع مقدس است و پس از آشنایی و استقرار احکام حکم اباحه و جواز صادر شده است، چرا که دیگر نگرانی از آمیختگی احکام وجود ندارد.[۵۷]
با نقد مجموع دلایل ذهبی آنچه به دست می آید این است هیچکدام از دلایل اقامه کردهاش دارای سند و مدرک نبوده و کاملا قابل خدشه هستند. او روایات و کلمات را به گونه ای میچیند تا بتواند اشخاص مورد علاقه خود را از این اتهام مبرا گرداند، او بین دو روایت «حدثوا عن بنیاسرائیل ولا حرج» و « لا تصدقو اهل الکتاب و لا تکذبوهم» هیچگونه تعارضی نمیبیند و معتقد است حدیث نخست « حدثوا عن بنیاسرائیل ولا حرج» نقل حدیثی هست که حاوی عبرتها است؛ آن را مباح دانسته؛ مشروط به آن که با دروغی همراه نباشد. چرا که دروغ هرگز مورد تأیید پیامبر نبوده است. مراد از حدیث دوم « لا تصدقو اهل الکتاب و لا تکذبوهم» این است که باید درباره آنچه از اهلکتاب که احتمال صدق و کذب دارد توقف کرد، زیرا چه بسا راستی تکذیب شود و یا دروغی تصدیق. او در انتها یاد آور می شود که«بدیهى است در مواردى که گزارشها و روایات اهل کتاب با شرع ناسازگار است، ما مجازیم آنان را تکذیب کنیم و در مواردى که گزارشهاى آنان با شرع سازگار است، مجازیم آنان را تصدیق نماییم».[۵۸]
همانطور که گذشت بی پایه و اساس بودن کلام وی و توجیه بودنش کاملا روشن و واضح است.
۲-۱-۶-رشید رضا[۵۹] و نقش پیامبر در نقل حدیث جساسه[۶۰]
به نظر میرسد جا دارد در این قسمت به بررسی روایتی بپردازیم که در یکی از کتابهای معتبر اهل سنت آمده ولی به لحاظ عقلی قابل پذیرش نیست. نحوه برخورد با این روایت می تواند تا حدی موضع ما را در قبال دیگر روایات روشن سازد از جمله روایت زیر:
«عمر از رسولخدا درباره یادگیری تورات سوال کرد. حضرت فرمودند: لازم نیست یاد بگیری؛ فقط به آن ایمان داشته باش و تنها آنچه را که بر خود شما نازل شده است را بیاموزید و به آنها ایمان بیاورید».[۶۱]
از این روایت دو برداشت میتوان داشت:
اول آنکه این روایت معتبر نیست و پیامبر چنین سفارشاتی ایراد نفرمودند.
دوم اینکه پیامبر از اینکه تورات به جزئیات، بیشتر از کتاب قرآن توجه نموده، آگاه نبوده است.
از آنجایی که این روایت در کتابهای معتبر و مورد استناد اهل سنت آمده پس نمیتواند از دیدگاه اهل سنت بی اعتبار باشد. تنها احتمال عدم آگاهی پیامبرباقی می ماند که آنهم اتهامی سخیف است که امثال “رشید رضا” به راحتی به ساحت مقدس پیامبر وارد می کند. او پیرامون حدیث جساسه[۶۲] چنین میگوید:
«پیامبر غیب نمیداند، او مانند سایر افراد بشر است و سخن مردم را اگر شبهه ای در آن وجود نداشته باشد، به راستی و درستی حمل می کند و باور می نماید. در واقع پیامبراکرم فریب سخنان تمیمداری را خورده، و بدون این که به خرافی بودن آن پی ببرد، با شادمانی آن را برای مردم بازگو کرده و به ایشان آموخته است».[۶۳]
۲-۲- بررسی نظریات مخالفان قاطع مراجعه به اهلکتاب
در این بخش از پژوهش، نظریات متقدمان و متأخران در رد مراجعه به اهلکتاب و پرسش از آنها می آید. برخی از این مخالفت ها، در این بخش ناظر و مرتبط با بحث قبلی خواهد بود.
۲-۲-۱- ابن خلدون[۶۴]
نقد و بررسی مرجعیت اهل کتاب در بین صحابه در نقل روایات و تفسیر قرآن- فایل ۲