بیا ای راحت جانم که جان را بر تو افشانم
زمانی با تو بنشینم زدل این جوش بنشانم
زحال دل که معلومست که هم این بود و هم آن شد
بگویم شمّه ای با تو ترا معلوم گردانم
به دندان مزدجان خواهی که آیی یک زمان با من
گواه آری روا باشد حریف آب دندانم
مرا گویی چه داری تو که پیش من کشی آنرا
چه دارم هر چه دارم من نشاید آن ترا دانم
یکی دریای خون دانم که آنرا دیده می گویم
یکی وادی غم دانم که آنرا دل همی خوانم
درون مایه اصلی غزل:
در این غزل کوتاه عاشق در مقام شخصی که بیچاره و کم و ناچیز است در درگاه معشوق، رنج می برد و نمی تواند کاری کند که دل معشوق برایش بسوزد، با این حال با معشوق درد دل می کند و ناراحتی خود را از عکس العمل های معشوق بازگوی کند و نهایت بیچارگی خود را بیان می دارد. معشوق در وادی عشق، با تمام وجود گام بر می دارد و چشم امیدش به عنایت معشوق است که آن هم سرابی بیش نیست. به هر حال انوری با آوردن واژگان فارسی قدیمی، و عربی و نوع بیان و چیدمانشان، در واقع آثارش را از نظر ادبی و دستوری و از لحاظ زیباشناسی به درجه قابل ستایش رسانده که خواندن، تفکر در آن و شناخت زیباشناسی آن، خالی از لطف نیست.
بافت معنایی و آرایه های ادبی:
بیت اول :
بیا ای کسی که وجودت به من آرامش می دهد، تا جانم را به تو نثار کنم وقتی که با تو همنشین شوم، این شور و پریشانی در دلم خاموش و آرام می شود. بیا : فعل امر/ راحتِ جانم، اضافه توصیفی/ افشانم: افشاندن، افشانیدن، پراکنده ساختن، نثار کردن/ زمانی : وقتی که هنگامی که، قید زمان/با توبنشینم: کنایه از با تو همنشین شوم، باتو باشم/جوش : پریشانی و شور/بنشانم : آرام کنم، خاموش کنم/
بیت دوم :
از حال دلم مشخص و آشکار است که هم این وجود داشت و هم آن وجود داشت، کمی و اندکی از آن را با تو بگویم و برای تو آشکار کنم. زِ: مخفف از/ حالِ دل، اضافه تخصیصی/ معلوم : جناس تکرارآشکار، روشن جناس تکرار، به معنای همچنین، اضافه بر این / این و آن : ضمیر اشاره/شمّه ای : کم، اندک، مقدار ناچیز از چیزی/ ترا : تو را، برای تو/ معلوم گردانم، آشکار سازم/
بیت سوم :
برای آمدن پیش من با تمام وجود و سختگیری و پافشاری، پاداش می خواهی و آن جان من است، بله، شایسته است که هم نشین مانند من که ضعیف، ناتوان هستم. به دندان، مزد جان خواهی: کنایه از با سمجی و پا فشاری، جان مرا به عنوان پاداش می خواهی. / آیی: / یک زمان: وقتی، قید زمان/ گواه: شاهد/روا باشد : جاری باشد، شایسته است، سزاواراست، جایز است/حریف : همکار، هم نشین، هم نبرد، طرف شخص در بازی یا نبرد/آب دندانم : کنایه از ضعیف و مغلوب بودن/
بیت چهارم:
(ای معشوق) به من می گویی که من عاشق، چه چیزی دارم که آن را پیشکش تو کنم، چه چیزی دارم ؟ هر چیزی دارم، شایسته تو نیست (ای معشوق و من آن را می دانمداری، دارم : مراعات نظیر/ مرا گویی: به من می گویی/ چه داری : کنایه از چه تحفه ای داری؟/ پیش من کِشی آنرا : آن را به من پیشکش کنی/ هر چه: قید مقدار/نشاید : شایسته نیست/
بیت پنجم :
(یکی از چیزهایی که دارم، ای معشوق)دریای خون است که آن چشمان من است (از فرط گریستن به دریای خون تبدیل شده) و یکی هم سرزمین غم و اندوه است که به آن دل می گویم. (دلم از غصّه مثل سرزمین غم است. دریای خون : کنایه از اشک خون آلود/ دانم، می دانم/ دیده : کنایه از چشمان/وادی غم: سرزمین غصّه، اضافه توصیفی است/
وزن غزل :
این غزل بر وزن مفاعلین مفاعلین مفاعلین مفاعلین و در بحر هزج مثمن کامل سروده شده است.
قافیه :
در این غزل کلمات قافیه عبارتند از : (افشانم، بنشانم، گردانم، دندانم، دانم، خوانم).
ویژگی سبکی غزل:
شاعر در این غزل سعی بر این داشته تا در مقام عاشق به صحبت با معشوق بپردازد، روش شاعر اینگونه بوده که در هر بیت سعی کرده حرف تازه ای و چشمه تازه ای از رنج عاشقی را به سمع معشوق برساند بنابراین در مصرع اول هر بیت حرف دل را گفته و در مصرع دوم هر بیت، حرف دل را کامل کرده است، ویژگی های سبکی دوره ششم از جمله آرایه های ادبی و بدیع شعر را پوشش داده که در بافت معنایی به آن پرداخته شده است.
۴-۲-۳۴٫
من که باشم که تمناّی وصال تو کنم یا کیم تا که حدیث لب و خال تو کنم
کس به درگاه خیال تو نمی یابد راه من چه بیهوده تمناّی وصال تو کنم
گله ی عشق تو در پیش تو نتوانم کرد ساکتم تا که شبی پیش خیال تو کنم
از سر مردمیی گر تو کلاهی نهیم مردم چشم و سرم طرف دوال تو کنم
ور به چشم تو درآید سخنم تا بزیم در غزلها صفت چشم غزال تو کنم
شعر من سحر شد و شد به کمال از پی آن که همی وصف جمالت به کمال تو کنم
چشم تو سحر حلالست و حرامست مرا شاعری هر چه نه بر سحر حلال تو کنم
درون مایه اصلی غزل:
در این غزل عاشق، وجود خویش را در مقام واقعی با ادبیاتی عاشقانه و ظریف گِرد وجود معشوق، حیران و شیدا و مشتاق می بیند و با لحنی معتقد و آرام و با متانتی خاص و اعتقادی راستین، اشاره ای به مقام خواستنی معشوق با همه ی خواص رفتاری اش می کند و در ضمن شخصیت خودش را به عنوان عاشق، متین و پابرجا و راسخ معرفی نموده است و ارزش بالای درونی برای خویش قائل شده که هر خواننده ای می تواند آن را به خوبی درک و حس نماید. به هر حال اشعار انوری در زمره ی هنریترین و ظریفترین آثار ادبی گنجانده شده است، بنابراین اهل ادب این دِین را به گردن دارند که از لحاظ دستوری، ادبی، زیبا شناسی سخن و بدیعیات و آرایه های درونی و بیرونی و انواع صناعات ادبی، بررسی و مکاشفه کرده تا تفسیری روشن و روان برای همگان بر جای بگذارند.
بافت معنایی و آرایه های ادبی :
بیت اول :
(ای معشوق) من چه کسی باشم که بخواهم طالب وصال و رسیدن به تو باشم و کسی نیستم که شایستگی بیان داستان لب و خال تو را داشته باشم. من که باشم : یعنی من چه کسی باشم، من کسی نیستم، من کوچک ام و شایسته نیستم/ تمنّای وصال : طلب رسیدن به معشوق، اضافه اقترانی/ یا کیم: یا چه کسی هستم/ (من که باشم) و (کِیمَ) : مترادف، مراعات نظیر/ لب و خال : آرایه جمع و مراعات نظیر/ لب و خال تو : اضافه تخصیصی/ تو کُنَم : تو را داشته باشم/
بیت دوم :
کسی به محضر فکر و اندیشه ی تو نفوذ نمی تواند کند، من (معشوق) چقدر بی خود و بی نتیجه، رسیدن و وصال تو را خواهانم و طالبم. /کس : اسم عام/ درگاهِ خیالِ تو : اضافه تخصیصی/ نمی یابد راه : نفوذ پیدا نمی کند/ بیهوده : بی خود، الکی، بی نتیجه و بی ثمر/ تمنّایِ وصالِ تو : خواهش و طالب رسیدن به تو/
بیت سوم :
من نمی توانم، شکایت عشق تو را پیش تو بگویم، خاموش و ساکت می مانم (صبر میکنم) تا اینکه یک شب شکایات را با خیال و فکر تو در میان بگذارم. گله ی عشق تو : اضافه تخصیصی/ پیش تو : مراد با تو و برای تو باشد/
بیت چهارم :
بخاطر عامی بودن اگر عاجز و ناتوانیم، مردمک چشمان و سرم را کنار تسمه تو می بندم. از سر مردمیی: از روی عامی بودن/ کلاهی نهیم : نشانه ی عجز و ناتوانی/مردم چشم: مردمک چشم/ چشم و سر: مراعات نظیر/ طرف: کنار، حاشیه/ دوال: تسمه – چیزی را با طناب چرمی بستن/ دوالِ تو: اضافه تخصیصی/
بیت پنجم :
اگر تا زمانی که زنده هستم حرفهای من مورد توجّه تو قرار بگیرد، در غزلهایی که می سرایم، صفت چشم آهورا به تو می دهم (بخاطر تیز بینی و زیبایی). وَر: وَ اگر/ به چشم تو درآید : کنایه از مورد توجّه تو قرار گیرد/ تا بزیم : تا زنده هستم. صفتِ چشمِ غزالِ تو کُنَم : تتابع اضافات/
بیت ششم :
شعر من جادو شد و پشت سر آن هم به کمال رسید، برای اینکه شرح زیبایی تو را کامل بیان کنم. شعرِ من: اضافه تخصیصی/ سِحر : جادو کردن، فریفته، ساختن چیزی شگفت انگیز، به معنای جادویی، افسون، چیزی یا کاری که در آن فریبندگی و گیرندگی باشد. /
بیت هفتم :