مدیریت سود طبیعی[۱۴۸]۲، مدیریت سود طبیعی به نوعی از جریانهای سود اطلاق می شود که از فرآیندهای عملیاتی ذاتاً هموار بدست می آید. به عنوان مثال فرایند درآمد در صنایعی نظیر آب و برق از این نوع است. حجم تولید و فروش قیمتها در اینگونه صنایع بطور ذاتی یک روند هموار دارد و این ویژگی بطور طبیعی وارد جریان سود می شود. در مقابل این نوع مدیریت سود، مدیریت سودهای دیگری قرار دارد که توسط مدیریت و در نتیجه اقدامات و تصمیمهای آنان مدیریت شده است که خود در دو طبقه واقعی و مصنوعی قرار میگیرد. (معتصمی، ۱۳۷۶)
مدیریت واقعی سود[۱۴۹]۳، مدیریت واقعی سود ناشی از برخی تصمیمات مدیریت است که به منظور کنترل و تأثیر گذاری بر رویدادها و وقایع اقتصادی طراحی می شود. محققین در بیان تفاوت اساسی مدیریت واقعی و مصنوعی معتقدند که اولی بر جریانهای نقدی موثر واقع می شود در حالی که دومی یک نوع بازی داخلی با ارقام است. به عنوان مثال انجام فروشهای زودهنگام و یا در مقابل نوعی تعلل در اقدام به فروش است. از آنجائیکه کنترل رویدادهای واقعی اقتصادی (مبادلات) مستقیماً بر سودهای آتی موثر واقع می شود، مدیریت از این نوع را واقعی مینامند .(معتصمی، ۱۳۷۶)
مدیریت مصنوعی سود، مدیریت مصنوعی سود نشأت گرفته از اقداماتی است که اصطلاحاً دستکاریهای حسابداری نامیده می شود. ویژگی بارز این نوع مدیریت آن است که ناشی از یک رویداد اقتصادی نبوده و تأثیری بر جریان نقد ندارد. به بیان دیگر مدیریت مصنوعی صرفاً موجب جابه جایی هزینهها و درآمدها بین دورههای مالی می شود. به عنوان مثال تغییر در روشها و برآوردهای حسابداری یکی از رایجترین ابزار دستکاری سود به منظور ایجاد یک جریان مصنوعی از مدیریت سود است. کانون اصلی بحث در اغلب تحقیقات انجام گرفته در زمینه مدیریت سود صریحاً یا تلویحاً این نوع از مدیریت بوده است.(معتصمی، ۱۳۷۶)
۲-۳-۴) انگیزه های مدیریت در مدیریت سود
به طور کلی انگیزه ها و محرکهایی که مدیران را به تلاش در جست مدیریت سود سوق میدهد از دیدگاه پژوهشگران این مقوله در ۳ گروه طبقه بندی شده است: (معتصمی، ۱۳۷۶)
۱- انگیزه افزایش رفاه سهامداران.
۲- انگیزه تسهیل قابلیت پیش بینی سود .
۳- انگیزۀ افزایش رفاه مدیریت .
۱- انگیزه افزایش رفاه سهامداران: افزایش رفاه سهامداران از اولین انگیزه های مورد توجه پژوهشگران مدیریت سود بوده است. محققین دلایل بسیاری را اقامه نموده اند که تمایل مدیریت به مدیریت سود متأثر از انگیزه افزایش ارزش سهام شرکت است. پژوهشگران اولیه موضوع مدیریت سود براین باور بوده اند که وجود یک جریان هموارسود برای سهامداران نویدی از وجود جریان پایدارتر تقسیم سود و نیز ریسک سیستماتیک و غیر سیستماتیک پایینتری است براین مبنا میتوان مدعی شد که مدیریت باور دارد سرمایه گذاران حاضر به پرداخت بهای بیشتر برای سهام شرکت هایی هستند که جریان سود هموارتری دارند.
بیدلمن، براین اعتقاد بوده است که مدیریت فرض می کند سهامداران جریان سود پایدار در طی زمان را به جریان نوسان دار سود ترجیح می دهند زیرا سودهای هموار مؤید جریان با ثباتی است در حالیکه سودهای هموار نشده از سوی سرمایه گذاران به عنوان نشانهای از ریسکی بودن عملیات شرکت تلقی شده و تأثیر آن بر نرخ بازده مورد توقع سهامداران موجب ایجاد اثر منفی براررزش سهام شرکت می شد.
همچنین هپ ورث نیز در بیان انگیزههای مدیریت سود به بهبود روابط با اعتبار دهندگان، سرمایه گذاران و کارکنان و نیز کم کردن چرخههای تجاری از طریق فرآیندهای روان شناختی اشاره داشته است. (ریاحی بلکویی، ۱۳۸۱)
۲- انگیزه تسهیل قابلیت پیش بینی سود : این موضوع از هر دو بعد درون سازمان و برون سازمانی می تواند مد نظر قرار گیرد. از دیدگاه درون سازمانی استفاده از سودهای پرنوسان ممکن است فرایند برنامه ریزی و بودجه بندی را با مشکلات مواجه نماید. همچنین از بعد برون سازمانی احتمال میرود انگیزه کاهش عدم تقارن اطلاعاتی بین مدیران و سهامداران زمینه ساز بروز رفتار مدیریت سود باشد. (معتصمی، ۱۳۷۶)
مطالعات بارنیا، رونن و سادن از وجود انگیزههای برون سازمانی برای مدیریت حمایت می کند. آنها مدعی شدند که مدیریت به منظور افزایش توانایی سرمایه گذاران برای پیش بینی جریانهای نقدی آتی دست به مدیریت سود میزند. در واقع مدیران انتظارات و برداشتهای شخصی خود در مورد جریانهای نقدی شرکت را از طریق مدیریت سود به بازار منتقل می کنند تا بدینوسیله قابلیت پیش بینی سود را از طریق مشاهده ارقام متوالی برای سهامداران تسهیل نمایند. (شاری، ۱۹۹۴)
۳- انگیزه افزایش رفاه مدیریت : مطالعات اخیر در مدیریت سود به وضوح برانگیزه مدیریت جهت حداکثر کردن رفاه خوش تاکید بیشتری داشته اند. شاید دلیل اصلی این موضوع گسترش زمینه های پذیرش تئوری نمایندگی بوده است. علیرغم اختلاف نظرهایی که در رابطه با دامنه تضاد منافع مدیران و سهامداران در بین صاحبنظران مالی وجود دارد به نظر میرسد اصل وجود تضاد منافع از یک مقبولیت عمومی برخوردار باشد. بسیاری از صاحبنظران بر این باورند که مدیران منافع خود را جایگزین خواستههای سهامداران نموده و به جای حداکثر کردن ثروت سهامداران به دنبال کسب قدرت اعمال کنترل بر شرکت و نهایتاً حداکثر کردن رفاه و سودمندی خویش هستند برخی از تحقیقات به این نتیجه رسیدند که مدیر با انگیزه مشخص افزایش ثروت خویش به مدیریت ارقام می پردازد. براین منبا اگر حق الزحمه مدیر به رشد ثابت و پایدار سود وابسته باشد این احتمال منطقی وجود دارد که دست به مدیریت سود بزند. (معتصمی، ۱۳۷۶)
موسز[۱۵۰] به بررسی ارتباط بین مدیریت سود با محرکهای اقتصادی نظیر اندازه شرکت، بازار سهام، نوع کنترل، مالکیت و طرحهای پاداش پرداخت. مطالعات او به این نتیجه رسید که مدیریت سود در مورد شرکت هایی بزرگ شرکتهای دارای طرحهای پاداش (مبنی بر سود) و شرکت هایی که سود واقعی آنها (سود قبل از مدیریت) با سود مورد انتظارشان متفاوت است بیشتر مصداق دارد. موسز نتیجه گیری کرد که هر تلاش برای مدیریت سود به میزان تفاوت سود واقعی و سود مورد انتظار بستگی دارد به گونه ای که با افزایش این فاصله انگیزه مدیریت نیز افزایش مییابد. (آشاری، ۱۹۹۴)
گوردن[۱۵۱] براین باور است که:
۱- شاخصی که مدیریت شرکت برای انتخاب اصول حسابداری به کارمیبرد براین اساس قرار دارد که سود یا رفاه شرکت را به حداکثر برساند.
۲- این سود یا منفعت تابعی است از امنیت شغلی، سطح و نرخ رشد حقوق و سطح و نرخ رشد اندازه یا بزرگی شرکت .
۳- رضایت سهامداران از عملکرد شرکت موجب تقویت موضع و افزایش حقوق و پاداش مدیران خواهد شد.
۴- این رضایت به نرخ رشد و ثبات سود شرکت بستگی دارد. این قضیهها منجر به مدیریت سود می شود که به شکل زیر توجیه می شود.
اگر چهار قضیه بالا پذیرفته شوند یا صحت آنها به اثبات برسد. چنین نتیجه گیری می شود که یک مدیر باید در محدوده مقررات حسابداری (۱) سود مورد گزارش را مدیریت کند و (۲) نرخ رشد سود را مدیریت کند. مقصود از مدیریت نرخ رشد اینگونه است که اگر نرخ رشد بالا است، باید از روش های عملی حسابداری استفاده کرد که آن را کاهش دهند و عکس قضیه هم صادق است . (ریاحی بلکویی، ۱۳۸۱)
تامل در سیر تاریخی مطالعات مربوط به انگیزه های مدیریت سود تا حدودی نشان دهنده روند تکاملی فرضیه های مورد آزمون پژوهشگران است. در مجموع این روند نشان میدهد که محققین در بین انگیزه های شناخته شده برای مدیریت در سالهای اخیر، بیشتر به بررسی انگیزه افزایش رفاه مدیریت متمایل شده اند.
۲-۳-۵) مدیریت سود و رابطه آن با هزینه – منفعت
اگر مدیریت سود هزینه بر باشد امکان دارد مدیر آن را اختیار نکند. مثلاً اگر شناسایی پیش از موعد سود به منظور اهداف گزارشگری مالی مستلزم شناسایی پیش از موعد بدهی مالیاتی باشد این امر منجر به بالا رفتن ارزش فعلی صورت حساب مالیاتی شرکت خواهد شد و اگر هزینههای مدیریت ناچیز باشد این امر انگیزهای برای مدیر فراهم می کند تا دست به مدیریت سود بزند.
هزینهها و منافع مختلف مدیریت سود پیش بینی هایی را درباره شرکتهای مختلف مدیریت ایجاد می کند. این پیش بینیها می تواند مورد آزمون تجربی قرارگیرد. چنین آزمون هایی بر مبنای در نظر گرفتن این مطلب میباشد که آیا مدیریت محتوای اطلاعاتی سود را کاهش میدهد یا خیر؟
بنابراین انتظار میرود عکسالعمل بازار در برابر اعلام سود به طور سسیستماتیک با توجه به درک بازار از احتمال مدیریت سود متفاوت باشد (معتصمی، ۱۳۷۶).
۲-۳-۶) جایگاه مدیریت سود
حسابداری فاقد یک الگوی جامع است و در واقع یک علم چند الگویی است. یکی از این الگوها، الگوی انسانی / استقرایی است. دو نوع تئوری را میتوان به عنوان جزئی از الگوی انسانی/ استقرایی در نظر گرفت. در نوع اول تئوری همه توان خود را برای توضیح و توجیه روش کار حسابداری موجود به کار می گیرد یعنی روشهایی چون بهای تمام شده تاریخی در ارزشیابی دارائیها، تکنیکهای سنتی تسهیم بهای تمام شده، تکنیکهای دفتر داری و از این قبیل می پردازد.
نوع دوم تئوری در ارتباط با توضیح نقش مدیریت در تعیین تکنیکها است.
عموماً فرض براین است که فعالیتها و اعمال اشخاص در جهت حداکثر کردن ثروت آنها صورت میگیرد. بدین ترتیب این نوع از تئوری مشتمل بر فرضیه یکنواخت سازی سود و پایهای اساسی برای تئوری اثباتی حسابداری است. کاربرد بدیهی این فرض آن است که تاکید مدیریت بر استانداردهای حسابداری بر اساس منافع خود میباشد. (عرب مازیاریزدی، ۱۳۷۱ )
مدیریت سود به عنوان جزئی از الگوی انسانی / استقرایی
اندیشمندانی که الگوی انسانی/ استقرایی را میپذیرند یکی از دو شیوه زیر را به کار میبرند:
۱- اگر مایل به توضیح و توجیه عمل موجود حسابداری باشند روش استدلال تحلیل یا تحقیقات میدانی و یا روشهای مبتنی بر مشاهده را استفاده می کنند.
۲- آن هایی که درصدد توضیح نقش مدیریت در تعیین تکنیکها میباشند اساساً برروشهای تجربی تاکید و تکیه دارند.
به طور خلاصه می توان گفت موضوع اصلی بحث اندیشمندانی که الگوی انسانی/ استقرایی را به کارگرفتهاند دو چیز است:
۱- نحوه عمل جاری حسابداری.
۲- تمایل و گرایش مدیریت به این روشها.
در این مطالعات بحث بر سر این است که مدیران واحدهای تجاری آن دست از قواعدحسابداری را برمیگزیند که سود و نرخ رشد آن را یکنواخت کند.طبق نظریه گوردن مدیریت در حوزه قدرت خویش آزادانه عمل می کندوبر مبنای این آزادی عمل که قواعد حسابداری به او بخشیده است اولاً: سود مورد گزارش را یکنواخت میسازد و ثانیاً: نرخ رشد سود را هم یکنواخت نشان میدهد. بر اساس چنین دیدگاهی آنچه حسابداری واقعاً به آن عمل می کنند مجموعه ای از تکنیکها است که قابل استخراج و دسته بندی است دلیل مفید بودن این تکنیکها نیز این است که مدیران آزادانه آنها را برگزیدهاند و اصطلاحاً به درد به خور بوده اند. بنابراین، هدف تحقیق حسابداری در این الگو، درک و توضیح و پیش بینی نحوه عمل حسابداری است. (عرب مازیاریزدی، ۱۳۷۱)
مدیریت سود به عنوان یکی از یافتهای روش اثباتی در حسابداری
قصد اصلی روش اثباتی در حسابداری این است که با تجزیه و تحلیل منافع و مخارج افشاهای مالی معین در رابطه با افراد مختلف و تخصیص منابع در اقتصاد، انتخاب استانداردها توسط مدیریت را تشریح و پیش بینی نماید.
تئوری اثباتی براین اساس است که مدیران، سهامداران و قانونگذاران و سیاست مداران منطقی هستند و سعی می کنند مطلوبیت خود را حداکثر نمایند که این مطلوبیت مستقیماً به پاداش و در نتیجه ثروت آنها مربوط می شود. انتخاب یک خط مشی حسابداری توسط هر یک از گروه های مزبور بستگی به مقایسه منافع و مخارج نسبی روشهای دیگر حسابداری دارد به گونه ای که مطلوبیت آن گروه ها حداکثر گردد. یافتههای روش اثباتی در حسابداری بین تحقیق در مورد فرضیه مدیریت سود و تحقیق در مورد تئوریهای اثباتی تقسیم میشوند زیرا مفروضات متفاوتی زیر بنای هر نوع تحقیق در فرضیه مدیریت سود فرض میشود که بین سود حسابداری و قیمت سهام ارتباط برقرار است در حالی که تئوریهایی اثباتی در حسابداری فرض می کنند که قیمت سهام به جریانهای نقدی بستگی دارد و نه به سودحسابداری. (کوچکی، ۱۳۷۳)
۲-۳-۷) فرضیه مدیریت سود و فرضیه بازار
تحقیقات دامنه داری حول محور دو فرضیه اصلی که با هم در رقابت هستند انجام شده است دسته ای از فرضیات بیان می کنند که بازار بطور منظم با روشهای حسابداری گمراه می شود. بسیاری از تحقیقات حسابداری بر اساس این فکر بودند که اطلاعات حسابداری تنها اطلاعاتی است که سرمایه گذاران دارند و بر اساس آن تصمیم میگیرند. پس تغییر در رویههای حسابداری بدون توجه به تاثیر آن در مالیات بر جریانهای نقدی اثر می گذارد. بسیاری از حسابداران اظهار داشته اند که مدیریت همواره با بهره گرفتن از روش های حسابداری اقدام به یکنواختی سود می کنند، یعنی مدیران سعی دارند بر بازار اوراق بهادار اثر بگذارند و نظر سهامداران را نسبت به قیمت سهم تغییر بدهند. به این ترتیب فرض می شود که بین سود حسابداری و قیمت سهام ارتباط برقرار است. پس تغییر در رویه حسابداری که سود را افزایش میدهد همراه با افزایش قیمت سهم و تغییر در رویه حسابداری که سود را کاهش میدهد همراه با کاهش قیمت سهم است. یعنی سود حسابداری و قیمت سهم هم جهت حرکت می کنند. (بدون توجه به تغییر در ارزش فعلی جریانهای آتی وجه نقد).
دستۀ دیگری از فرضیات، توضیحات مذکور را به علت اتکا بر مفروضات غیر واقعی اقتصادی و رفتاری مورد انتقاد قراردادهاند، برای مثال واتز بحث می کند که دستکاری سود بیهوده است زیرا شرکت کنندگان در بازار، خبره و آگاهند و قادرند چنین اقداماتی را خنثی کنند. این دسته از فرضیات هم چنین بیان میدارند که بعد از اعلام تغییر در رویههای حسابداری غیر ممکن است که نرخ بازده غیر نرمالی به علت آگاهی از تغییر در رویه حسابداری ممکن نیست. این فرضیات را فرضیات بی اثر نام گذاری کرده اند. (تغییر در رویه حسابداری تاثیری در قیمت اوراق بهادار ندارند) اگر چه به علت مشکلات علمی و روش شناختی هیچ یک از تحقیقات نتوانسته است قطعاً فرضیهای را اثبات کند اما میتوان چنین نتیجه گرفت که نقش استفاده از روش های حسابداری توسط مدیریت کم رنگ شده است (ثقفی، ۱۳۷۴).
۲-۳-۸) روشهای مدیریت سود
رونن و سادن مدیریت سود را به ۳ روش کلی ممکن دانسته اند: (آقایی و کوچکی، ۱۳۷۵، ص ۴۹-۳۲)
مدیریت از طریق وقوع و یا تشخیص رویداها [۱۵۲]۱
۲- مدیریت از طریق تخصیص در طول زمان[۱۵۳]
۳- مدیریت از طریق طبقه بندی[۱۵۴]
پروژه های پژوهشی در مورد بررسی تأثیر سرمایه فکری بر مدیریت سود۹۳- فایل ۱۹