«وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْیَکْفُر.» [۱۷]
«و بگو: «حق از پروردگارتان [رسیده] است. پس هر که بخواهد بگرود و هر که بخواهد انکار کند.»
ج) دعوت به دین اسلام : در آیات بسیاری مردم به پذیرش دین اسلام به عنوان دین بر حق و برتر دعوت شده اند چنان چه می فرماید :
«وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِینَ»[۱۸]
«و هر که جز اسلام، دینى [دیگر] جوید، هرگز از وى پذیرفته نشود، و وى در آخرت از زیانکاران است.»
د) بیان حقیقت اسلام : در بیش از شصت آیه، حقیقت دین اسلام و دین مورد دعوت قرآن کریم بیان شده است و ویژگی ها و اوصاف مؤمنان راستین و معتقد به اسلام به تفصیل آمده است.
«وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْرَاهِیمَ إِلا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ ، وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»[۱۹]
«و چه کسى- جز آنکه به سبک مغزى گراید- از آیین ابراهیم روى برمىتابد؟ و ما او را در این دنیا برگزیدیم و البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود. هنگامى که پروردگارش به او فرمود: تسلیم شو، گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»
و ابراهیم و یعقوب، پسران خود را به همان [آیین] سفارش کردند [و هر دو در وصیتشان چنین گفتند:] «اى پسران من، خداوند براى شما این دین را برگزید پس، البته نباید جز مسلمان بمیرید. »
هـ) اخلاص در دین: از ویژگی های اساسی دین مورد قبول خداوند، اخلاص در دین است؛ چنان چه به این حقیقت در آیات بسیاری تصریح شده و خداوند برای راستی و اخلاص مؤمنان در پذیرش دین و پس از پذیرش آن اهمیت ویژه ای قائل است. چنان که می فرماید:
« إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّینَ» [۲۰]
«ما [این] کتاب را به حقّ به سوى تو فرود آوردیم، پس خدا را- در حالى که اعتقاد [خود] را براى او خالصکنندهاى- عبادت کن.»
۲-۱-۳- موارد و کاربرد دین در روایات
«امیرالمؤمنین على(ع) مى فرماید: «اول و ابتداى دین خداشناسى است.» هر چیزى نقطه شروع و پایه و اساسى دارد و هنگامى به صورت سازمانى محکم و پابرجا و مفید درمى آید که از همان نقطه آغاز شده باشد و بر روى همان پایه قرار گرفته باشد. دین هم، که سازمانى وسیع فکرى و اعتقادى و اخلاقى و عملى است، یک نقطه شروع و یک رکن اساسى دارد که اگر از آن نقطه آغاز شود و بر روى آن اساس بنا شود، محکم و پابرجا و مفید خواهد شد. آن نقطه شروع و آن پایه اساسى، معرفت ذات اقدس الهى و شناسایى حضرت احدیت است.»
دقت کنید! حضرت امیر(ع) مى فرمایند: ابتداى دین خداشناسى است، نه انتهاى دین یا کل دین. پس اینکه مى گوییم: دین اصولى دارد یعنى: پایه هاى فکرى دارد که رفتارهایى را از دین داران طلب مى کند، و این رفتارها به آن پایه ها برمى گردند و آن پایه ها نسبت به این رفتارها تقدّم رتبى دارند.
گاهى ممکن است از مسئله حسن فاعلى و حسن فعلى به «گوهر و صدف» دین تعبیر شود، به این معنا که گوهر دین دارى ـ نه گوهر دین ـ نیّت خالص و معرفت است و صدف آن هم ظاهر عمل. با این تعبیر هم مى توان ایمان را گوهر عمل و عمل صالح را صدف آن نامید[۲۱].
بی گمان یکی از مسئولیت ها و وظایف مؤمنان، زنده نگه داشت امر دین است. امر دین به معنای مجموعه ای از آموزه های اجتماعی دین است. اگر دین به معنا و مفهوم مجموعه ای از گزاره های معرفتی و دستوری برای شناخت موقعیت خود در هستی و کوتاه ترین و آسان ترین راه رسیدن به کمال مطلق، مجموعه ای که مرتبط با امور اجتماعی و هنجاری جامعه است امر دین است در دین همواره سخن از دو وظیفه مختلف ولی در راستای یک دیگر است. بخشی که انسان را با خود و خدا و هستی آشنا می سازد و برانسان است که با شناخت خود و خدا و هستی اعمال و رفتاری را انجام دهد که وی را به کمال برساند و تزکیه نفس و تکامل شخصیتی بیابد و بخشی دیگر که به عنوان اقامه دین از آن تعبیر می شود. بسیاری از اوقات درباره قیام حضرت ابی عبدالله شنیده شده که آن حضرت برای اقامه دین و احیای سیره جدش و نیز اقامه نماز و زکات و امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد[۲۲].
۲-۲. مفهوم اکراه وکاربرد قرآنی و روایی آن:
۲-۲-۱. مفهوم اکراه در لغت واصطلاح
اکراه از ماده ی کره (به فتح و ضّم اول و سکون ثانی) است [۲۳] هر چند اهل لغت تصریح کرده اند که «کَره» مفهومی غیر از «کُره» در بر دارد.
در لسان العرب آمده است:
«کره (با ضمه): آن چه نفس تو از آن کراهت دارد. کره (با فتحه) آن چه که دیگری تو را بر آن وادار می کند.»[۲۴]
از راغب اصفهانی نقل شده است:
«کره (با فتحه) مشقتی است که از خارج به انسان می رسد و بر او با اکراه تحمیل می شود و کره (با ضمه) کراهتی است که از روان انسان را آزار می دهد.»[۲۵]
الکَره و الکُره دو مصدر هستند به معنای إباداشتن، رنج و مشقت، کراهت داشتن از چیزی ، تنفر و بی میلی، سرباز زدن، سر تافتن، هر چیز زشت و ناپسند و ناخوش که انسان به آن مجبور شود، کار خلاف میل که انسان جبراً انجام دهد و گفته شده که کُره به معنی مجبور کردن خود بر چیزی است ولی کَره به معنی مجبور شدن به واسطه ی دیگری است.
اما لفظ اکراه که از باب افعال و از مصادر متعدی است به معنای وادار کردن شخص به انجام یا ترک کاری است به طوری که هیچ گونه مجال دخل و تصرف و آزادی اندیشه و عمل در آن نداشته باشد.[۲۶]
اکراه از آن دسته کلماتی است که معنای لغوی آن با معنای اصطلاحی اش چندان تفاوتی ندارد. پس اکراه در اصطلاح هم به معنای: واداشتن دیگری به کاری که بدان مایل نباشد ، ناخوش داشتن، به زور کسی را به کاری واداشتن است.[۲۷]
اکراه با مفاهیمی دیگر هم چون اضطرارو اجبار از آن جهت که در هر سه انسان وادار به انجام یا ترک کاری شود مشترک است. اما تفاوت هایی نیز با یکدیگر دارند:
تفاوت اکراه با اضطرار آن است که در اکراه رضایت باطنی وجود ندارد بلکه عمل با تهدید و ارعاب انجام می گیرد و لی در اضطرار، اوضاع ویژه ی اجتماعی، اقتصادی حوادث طبیعی فرد را ناگزیر به انجام دادن کاری می کند که در باطن از آن راضی است.
از این رو معامله مُکرَه باطل و معاملهی مضطر صحیح است، زیرا معیار صحت معامله تراضی طرفین است. «إِلا أَنْ تَکُونَ تِجَارَهً عَنْ تَرَاضٍ» [۲۸] «مگر آنکه داد و ستدى با تراضى یکدیگر، از شما [انجام گرفته] باشد» و این معیار در مضطر وجود دارد.
تفاوت این دو با اجبار در آن است که در اکراه و اضطرار بر خلاف اجبار، اراده و اختیار از انسان سلب نمی شود مثلاً اگر با غلبه و جبر سر روزه دار را در آب فروبرند که به کلی از او سلب اختیار شود روزه اش باطل نمی گردد چون تحقق مضطر به ارادهی او نبوده است ولی اگر با اکراه یا اضطرار مرتکب چنین مُفطری شود چون اراده از وی سلب نشده روزه اش باطل است. [۲۹]
۲-۲-۲. موارد کاربرد اکراه در قرآن
قرآن از اکراه با واژه ها و تعبیر های گوناگون یاد کرده است. از جمله ی واژه ی کره و مشتقات آن که بیش از چهل بار در قرآن به کار رفته است. در برخی آیات هم از احکام فقهی اکراه، آثار و پیامدهای دنیوی و اخروی این عمل سخن به میان آمده است.
الف) اکراه برای تغییر عقیده
بخش قابل توجهی از موارد اکراه در قرآن به مسائل عقیدتی و فکری مربوط است. از جمله ی این موارد می توان از اکراه مشرکان مکه برای تغییر عقیده و به کفر کشاندن نو مسلمانان یاد کرد:
« مَن کَفَرَ بِاللهِ مِن بَعدِ إیمانِهِ إلّا مَن اُکرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإیمانِ وَلکِن مَن شَرَحَ بِالکُفرِ صَدراً فَعَلَیهِم غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَ لَهُم عَذابٌ عَظیمٌ» [۳۰]
«هر کس پس از ایمان آوردن خود، به خدا کفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت] مگر آن کس که مجبور شده و [لى] قلبش به ایمان اطمینان دارد. لیکن هر که سینهاش به کفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابى بزرگ خواهد بود»
درشأن نزول این آیه آمده است که مشرکان مکه عمّار، یاسر و سمیه را به همراه بلال و خبّاب و سالم شکنجه می کردند . سمیه و یاسر به شهادت رسیدند ولی عمار با اظهار ارتداد و شرک آزاد شد. خبر کفر او به پیامبر (ص) رسید. حضرت فرمود: عمّار قلبش سرشار از ایمان است. سپس خود به محضر پیامبر اکرم (ص) رسید و با اندوه و ناراحتی از کار خود گزارش داد. حضرت فرمود: آیا قلبت در آن هنگام با زبانت هماهنگ بود؟ گفت: جانم لبریز از ایمان بود.
پیامبر (ص) فرمود: اگر مشرکان بار دیگر تو رابه اظهار کفر واداشتند باز آن را بر زبان جاری کن. پس از آن آیه ی مذکور نازل شد.[۳۱]
ب) اکراه بر زنا
در جاهلیت پیش از اسلام رسم بر آن بود که برخی کنیزان خود را در برابر گرفتن اجرت به کارهای نا مشروع وا می داشتند.
عبدالله بن ابیّ، شش کنیز داشت که آن ها را حتی پس از اسلام در معرض سوء استفاده قرار می داد. دو نفر از آن ها نزد رسول خدا (ص) آمدند و از وی شکایت کردند که ما را به زنا وا میدارد.
آیه ی زیر نازل شد و آنان را از اکراه کنیزان بر زنا منع کرد:
«وَ لَا تُکْرِهُواْ فَتَیَاتِکُمْ عَلىَ الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تحََصُّنًا لِّتَبْتَغُواْ عَرَضَ الحَْیَوهِ الدُّنْیَا وَ مَن یُکْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِیم» [۳۲]
«و کنیزان خود را- در صورتى که تمایل به پاکدامنى دارند- براى اینکه متاع زندگى دنیا را بجویید، به زنا وادار مکنید، و هر کس آنان را به زور وادار کند، در حقیقت، خدا پس از اجبار نمودن ایشان، [نسبت به آنها] آمرزنده مهربان است.»
البته حرمت اکراه بر فحشا ویژه ی کنیزان نیست و زنان آزاد را نیز نمی توان بر زنا اجبار نمود.
ج) اکراه برای گرفتن مهر و اموال زنان
زنان پیش از اسلام با ستم ها و آزارهایی روبه رو بودند . یکی از رسوم جاهلی این بود که فرزندان با مرگ پدرشان سرنوشت زن او را که نامادری آنان محسوب می شد به دست می گرفتند و او هیچ گونه حق اعتراضی نداشت . آن ها می توانستند بر خلاف میل او با وی ازدواج کنند یا او را به همسری دیگری درآورند. گفته اند: فرزند یا نزدیک ترین خویشان میّت، لباس خود را روی زن می افکند و به این ترتیب بر او و سرنوشت او حاکم می شد، یا خود بدون پرداخت مهر با وی ازدواج می کرد یا با مهری سنگین او را نکاح دیگری درمی آورد و مهر را خود تصرف می کرد یا این که زن را بلاتکلیف رها می کرد تا آن چه از شوهرش ارث برده به صورت فدیه ی آزادی خود بپردازد و گرنه آن قدر نزد آن ها بماند تا بمیرد و اموالش را ارث ببرند. قرآن کریم در این آیه، مؤمنان را از ارث بردن زنان یا گرفتن اموال آنان به اکراه منع کرده است:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ کَرْهًا وَلا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ»[۳۳]
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، براى شما حلال نیست که زنان را به اکراه ارث برید و آنان را زیر فشار مگذارید تا بخشى از آنچه را به آنان دادهاید [از چنگشان به در] برید.»
د) اکراه بر سحر
فرعون ساحران را برای رویارویی با موسی(علیه السلام )گرد آورد تا با سحر وی را محکوم کنند، ولی ساحران به موسی (علیه السلام) ایمان آورده و به فرعون گفتند:
نقش و اختیار و اکراه در پذیرش دین الهی