-
- مشتریان نظر مثبت و رویکردی طرفدارانه نسبت به برند مادر داشته باشند.
-
- این دیدگاه و رویکرد مثبت را بتوان به بسط برندهای آن برند مادر نیز تعمیم داد.
با این حال سه شرط ذکر شده، برخی از ظرافتهای فرایند انتخاب برند و زمینههای لازم برای آن را نادیده گرفته است. کنکاش در ادبیات برندسازی که در پی میآید، ما را به این نکته رهنمون می شود که فرایند ارزیابی بسط برند تحت تاثیر عوامل چندی شامل کالا، شرکت، بازار و ویژگیهای منحصر به فرد آن برند قرار دارد. این عوامل از این رو اهمیت مییابند که ممکن است شرایط ذکر شده برای بسط دادن برند نیز کاملا برآورده شود، اما بدلیل تاثیر عوامل زمینهای دیگر، بسط برند نتواند موفق عمل کند. با توجه به این مطلب ۲ سوال اساسی به ذهن متبادر می شود:
-
- فرایند ارزیابی بسط برند و تعمیم نگرش از برند مادر به برند بسط داده شده چگونه است؟
-
- چه عواملی بر فرایند تعمیم نگرش از برند اصلی به بسط برند تاثیر گذارند؟
در بخش بعدی به این دو مقوله می پردازیم.
ارزیابی بسط برند و تعمیم نگرش
برای معرفی موفق یک بسط برند به بازار رقابتی شناخت فرایند تصمیمگیری مشتریان و نیز فرایند ارزیابی بسط این برندها ضروری به نظر میرسد:
پژوهشگران چندین توضیح تئوریک را برای نحوه تعمیم نگرش مشتریان از برند مادر، بسط آن و عوامل موثر براین فرایند ارائه دادهاند. با وجود اینکه خود شکلگیری این نگرشها هم از اهمیت به سزایی برخوردار است، دغدغه اصلی در اینجا شناخت نحوهی تعمیم نگرش از یک برند تثبیت شده به بسط آن برند در یک طبقه محصول جدید و شناسایی عوامل موثر براین تعمیم نگرش است.
چند فرایند شناخته شده توسط پژوهشگران مختلف درپی می آید:
تصمیم معنایی ، تصمیم احساسی و تئوریهای تناسب و طبقه بندی
از این میان تئوریهای تناسب و طبقه بندی، مرسومترین چارچوبهایی بودهاندکه برای توضیح فرایند تعمیم نگرش در ارزیابی بسط برند به کارگرفته شدهاند.
به علاوه فاکتورهای مهم دیگری نیز وجود دارند که تاثیر آنها بر فرایند تعمیم نگرش بررسی و اثبات شده است. عواملی مثل سبد برند اصلی یا تعداد و نوع کالاهایی که با یک نام برند وجود دارند، ویژگیهای شخصی مشتریان، تصویر شرکت، متغیرهای آمیخته بازاریابی مثل قیمت، توزیع و جایگاهیابی بسط برندها.
تعداد پژوهشهایی که از مفهوم «تعمیم معنایی» در شناخت فرایند تعمیم نگرش از یک برند به بسط آن استفاده کردهاند انگشت شمارند. مفهوم تعمیم معنایی برگرفته از پژوهشهایی در روانشناسی زبان است که بر اساس آن اگر دو چیز، کالا، شی ء، مفهوم و… ، نام مشترکی داشته باشند بدون توجه به تفاوتهای فیزیکیشان به شکلی مشابه مورد قضاوت قرار میگیرند. براین اساس کربی (۱۹۶۷) این فرضیه را پیشنهاد کرد:
« اگر دو یا چند کالای غیرمشابه فقط نام مشترکی داشته باشند، معنا بین آنها انتقال مییابد و تعمیم داده میشود» (کربی ،[۴۴]۱۹۶۷).
برخلاف این فرضیه، پژوهش کربی (۱۹۶۷) نشان داد که تعمیم نگرش تنها از طریق نامهای برند صورت نمیگیرد و بنابراین این فرضیه رد شد. این نتایج زیاد دور از انتظار هم نبودند زیرا فرضیهی تعمیم معنایی، رویکردی بسیار ساده انگارانه به فرایند تعمیم نگرش داشت و نقش دیگر مولفهها مثل تاثیر شهرت برند مادر و مفهوم «تناسب» را نادیده انگاشته بود. اکثر قریب به اتفاق پژوهشهای انجام شده در مقوله بسط برند، متفق القول، نشان میدهند که فرایند ارزیابی بسط برند فرایندی پیچیده است و افراد هنگام تصمیمگیری در مورد این ارزیابی، تحت تاثیر عوامل متعددی هستند.
فرایند دیگری که در مورد بحث تعمیم نگرش وجود دارد فرایند تعمیم احساسی برند مادر به بسط برندهایش است. براساس این فرایند، افراد احساس کلی را که درطول زمان نسبت به یک برند پیدا کردهاند، به هر چیزی مرتبط با آن برند، بدون توجه به شباهتها و تفاوتهای ظاهری تعمیم میدهند. با این حال نتایج پژوهشها نشان میدهند که ممکن است مشتریان نسبت به یک برند احساس مثبت داشته باشند، اما به خاطر این که تعمیمهای احساسی نیز فارغ از زمینهی میزان آگاهی و اطلاعات افراد نیست، نتوانند این حس را به کالاهای غیرمشابه با برند مادر تعمیم دهند. بنابراین اگر تعمیم احساسی فرایندی بود که از آن طریق، نگرش افراد نسبت به برند مادر به بسط برندهای آن نیز تعمیم می یافت آنگاه میبایست همه بسط برندهای آن برند اصلی، جدای از شباهت یا تفاوتهای ظاهری با برند مادر بصورت کاملا مشابه ارزیابی می شدند؛ در حالیکه برخی از بسط برندها مطلوب تر از برخی دیگر ارزیابی میشوند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که فرایند ارزیابی بسط یک برند پیچیدهتر از درنظرگرفتن تنها یک فرایند تعمیم احساس است و باید عوامل بیشتری را درآن دخیل دانست.
هرچقدر شباهت کالای جدید به محصول تثبیت شده موجود بیشتر باشد، احساسات مثبت یا منفی نسبت به برند موجود راحتتر به کالای جدید منتقل خواهد شد.
بوش و لاکن(۱۹۹۱) از پژوهشهای خود به این نتیجه رسیدند که تعمیم احساس نسبت به یک برند به بسط آن، نه تنها تحت تاثیر قضاوت در مورد شباهتهای ظاهری دو محصول است بلکه خود نیز از سطوح مختلفی از شدت برخوردار است (بوش و لاکن، ۱۹۹۱).
و در آخر، تئوریهای طبقهبندی از مرسومترین تئوریها برای درک و توضیح فرایند تعمیم نگرش ازیک برند به بسط آن برند است.
پژوهشهایی که براین اساس انجام گرفتهاند، اینگونه نتیجهگیری میکنند که مشتریان، یک بسط برند را زمانی مطلوب ارزیابی میکنند که با برند مادر «تناسب» داشته باشند. در این میان تعدادی معیار نیز برای مفهوم تناسب ودرنتیجه افزایش مطلوبیت ارزیابی بسط برند ذکر شده است. این معیارهای تناسب دامنهای از تناسب ویژگیهای فیزیکی کالا تا سازگاری مفهوم برند را در بر میگیرد. بین علمای بازاریابی این اجماع وجود دارد که تناسب مثبت میان یک برند و برند مادر باعث ارزیابی مثبتتر بسط برند میشود.
معیار تناسب، برای درک فرایند تعیمم نگرش از تئوریهای طبقهبندی استخراج شده و به کار گرفته شده است. بنابراین پیش از بررسی و بحث در مورد ادبیات ارزیابی بسط برند، در بخش بعد به طورخلاصه نقاط عطف اصلی در توسعه ادبیات طبقهبندی که اساس و پایه فرایند تعمیم نگرش را شکل می دهد توضیح می دهیم.
مزایای بسط برند
انگیزه اصلی معرفی بسط برند به بازار، سرمایهگذاری بر اساس ارزش ویژه ای است که آن برند در طول سالیان بدست آورده است. بنابراین مفهوم ارزش ویژه برند از مفاهیم مهمی است که در فرایند ارزیابی بسط برند باید مد نظر قرار گیرد. تعاریف زیادی از ارزش ویژه برند ارائه شده است که برخی از آنها بر رویکرد بازاریابی استراتژیک استوارند و برخی دیگر براساس تئوریهای مالی تعریف شدهاند. تعریف آکر از ارزش ویژه برند چنین است:
« ارزش ویژه برند به یک سری از داراییها و متعلقات برند مثل آگاهی از برند، تداعی برند، مشتریان وفادار، کیفیت ادارک شده و روابط برند گفته می شود که باعث افزایش یا کاهش ارزش محصولات یا خدمات ارائه شده می شوند» (آکر، ۲۰۱۱).
اما کلر (۱۹۹۳) تعریف خودش را از ارزش ویژه برند دارد وآن را براساس ادارک مشتریان از برند تعریف میکند و آن را ارزش ویژه برند مشتری محور مینامد:
« اثر متمایزکنندهای که دانش برند بر پاسخ مشتریان به بازاریابی آن برند خاص دارد، ارزش ویژه برند را شکل میدهد» (کلر، ۱۹۹۳).
آنگونه که ذکر شد ارزش ویژه برند نتایج بلند مدتی را برای بازاریابی به ارمغان میآورد و میتواند استراتژی رشد یک بنگاه را در بلندمدت تعیین کند. استراتژی رشدی که ریشه در ارزش ویژه برند آن بنگاه داشته باشد میتواند باعث افزایش کارایی تلاشهای بازاریابی آن شرکت شود. مثلا مهمترین مفهومی که می توان از طریق آن، فروش اولیه یک محصول جدید را تخمین زد آشنایی مشتریان با نام برند و میزان مزیتهای جانبی آن محصول ( مثل تخفیفات نقدی و غیره) است. هردوی این فاکتورها نسبت به کانالهای توزیع، نحوه بستهبندی و آگاهی از برندی که از طریق تبلیغات حاصل شده است تاثیر بیشتری دارند (آکر، ۱۹۹۰).
تقریبا در تمامی آزمونهایی که برمفهوم محصول جدید صورت گرفته است یک نام برند تثبیت شده عکس العمل اولیه و علاقهمندی به خرید مشتریان را برانگیخته است.
مخصوصا ارزش ویژه بالای یک برند، به بنگاه در کاهش هزینههای بازاریابی محصول در مرحله معرفی آن، که معمولا قیمت، به منظور پوشاندن قسمتی از هزینههای تولید بالا تعیین می شود، کمک میکند که این امر منجر به افزایش سودآوری آن محصول خواهد شد. سولیوان[۴۵](۱۹۹۰) در مطالعهای دریافت که شرکتهایی که نام برند قویتری داشتهاند هزینه تبلیغات کمتری نسبت به نامهای کاملا جدید پرداختهاند(سولیوان، ۱۹۹۰).
از سوی دیگر یک برند قوی باعث وفاداری مشتریان میشود که این امر به نوبه خود منجر به سودآوری بیشتر برای شرکت خواهد شد؛ زیرا اثبات شده است که حفظ مشتریان فعلی بسیار بهصرفهتر و ارزانتر از جذب مشتریان جدید است(آکر، ۱۹۹۲).
زمانی که نام یک برند قدرتمند به محصولی جدید تعمیم داده میشود، باعث ایجاد حس اطمینان خاطر در مشتریان میشود و عدم اطمینان خرید کاهش مییابد؛ زیرا مشتری احساس میکند که یک شرکت قدرتمند مورد اعتماد، این محصول را تولید کرده و در برابر ریسک های احتمالی از مشتری حمایت میکند (آکر، ۱۹۹۰).
از طرف دیگر بسط برند میتواند از راه ایجاد آگاهی در مشتریان جدید، به برند مادر قدرت بیشتری ببخشد. با توجه به مزیتهایی که یک شرکت می تواند از ارزش ویژه یک برند قدرتمند بدست آورد، بسط برند در بازار به شدت رقابتی امروز، که هزینه معرفی محصولات جدید روزبروز افزایش مییابد، به یکی از مشهورترین راههای معرفی محصول بدل شده است.
با این وجود استراتژی بسط برند خالی از اشکال نیست. استراتژی بسط برندی که بصورت ضعیف اجرا شود، می تواند باعث آسیب رساندن به برند مادر و تصویر شرکت شود (لاکن و رودر جان، ۱۹۹۳؛ رایس و تروت[۴۶]، ۱۹۸۶)
حتی بسط یک نام برند مشهور نیز تا زمانی که مشتری فکر میکند استفاده از این نام به محصول ارزشی نیافزوده است، نمیتواند موفقیت محصول جدید را تضمین کند. در عوض مشتری ممکن است احساس کند که این بسط برند نوعی کلاهبرداری است. استفاده از نام تثبیت شده یک برند برای یک محصول معمولی نیز ممکن است این حس را در مشتری برانگیزد که نام برند مادر چیز جدیدی به محصول نیافزوده است و فقط قیمت آن را افزایش داده است (آکر و کلر، ۱۹۹۰).
شکست یک بسط برند ممکن است علاوه بر آسیب به همان محصول، برند مادر را نیز متاثر کند. مثلا لوی استراوس (Leevi’s) به تولید کت تک مردانه با نام دوخت کلاسیک لوی پرداخت، در حالی که نام برند لوی هیچ تناسبی با کت های سفارشی با کیفیت نداشت و نام آن با لباسهای راحتی گره خورده بود.
از سویی دیگر، بسط برند ها ممکن است بنگاه را از تولید و تثبیت نام های تجاری جدید بازبدارد که این خود باعث از دست رفتن فرصت برای ساختن برندهای جدید خواهد شد (آکر، ۱۹۹۰).
فرایند طبقهبندی و معیارهای تناسب
به فرایند دستهبندی اشیا (چیزها) و ویژگیهای آنها و همچنین نتیجهگیری و استنباط در مورد آنها، طبقهبندی گفته میشود. طبقهها مکانیسمی برای افراد فراهم میآورند که از آن طریق بتوانند با اشیا یا حوادث مختلفی که در یک طبقه قرار می گیرند، رفتاری یکسان داشته باشند و از این طریق فرایند تصمیم گیری را تسهیل میکنند.
« طبقه زمانی به وجود میآید که با دو شیء یا اتفاق مجزا، به صورتی یکسان برخورد شود» (مرویس و راش[۴۷]، ۱۹۸۱). طبقه ها به دلایلی چند به وجود می آیند: اول اینکه یک نوع همبستگی و معنای یکسان برای چیزهای مختلفی که یک فرد ممکن است در زندگی روزمره خود با آنها مواجه شود به وجود می آورند. با وجود این طبقات، دیگر نیازی نیست جزییات هر عضو آن طبقه را به خاطر بیاوریم؛ در عوض احساس و رویکردی را که نسبت به آن طبقه داریم به تمامی اعضای آن طبقه تعمیم می دهیم و بنابراین از صرفه جوییهای شناختی بهره میبریم (مدین[۴۸]، ۱۹۸۹).
به علاوه با بهره گرفتن از اطلاعاتی که در مورد آن طبقه داریم می توانیم در مورد اعضای جدید آن طبقه هم، استنتاج مورد نیاز را داشته باشیم و آنها را پیشبینی کنیم. بنابراین طبقهبندی چیزها، به ما کمک میکند تا دانش و آگاهی در مورد یک طبقه را برای ارزیابی اعضای آن طبقه استفاده کنیم و نحوه برخوردمان با آن عضو را تعیین نماییم. سه رویکرد تئوریک اصلی در مورد نحوه شکلگیری طبقهها وجود دارد که هر کدام فرضیات خاص خودش را می طلبد: رویکرد کلاسیک، رویکرد احتمالی یا شباهتپایه و رویکرد نظری.
نگاه کلاسیک به طبقهبندی بر اساس فرضیات مستحکمی است که با همه اعضای یک طبقه برخوردی یکسان دارد و اعضای غیرهمخوان را نادیده میانگارد. این دیدگاه برای طبقات حد و مرزهای کاملا مشخصی را قائل است. این مرزها و محدودههای درون گروهی در کم رنگ ترین حالت و بین طبقات در پر رنگترین حالت خود قرار دارند. معمولا این طبقات شامل چیزهایی هستند که زیاد شبیه به یکدیگر نیستند. در اغلب این طبقات، برخی از اعضا با خود طبقه تناسب بیشتری نسبت به دیگر اعضا دارند. در برخی موارد می توان یک شی خاص را در بیش از یک طبقه قرار داد (طبقات فازی) که این مطلب باعث وارد آمدن انتقادات زیادی به رویکرد کلاسیک طبقه بندی شده است و گفته می شود این رویکرد نمیتواند فرایند طبقه بندی را به خوبی تشریح کند.